دفتر خواطرات یک نقاش خاکستری : کار جدید
0
4
0
2
یه کار جدید پیدا کردم
صندوق دار سوپر مارکت
<چند دقیقه بعد>
خییییییلی خسته شدمم
بعد از کار برگشتم خونه تا تونستم خوابیدم
......
با صدای در زدن بیدار شدم
در رو باز کردم و دیدم پدرم پشت در ایستاده !
در رو محکم با صدا کوبیدم بهم
و قفل کردم .
داشت در رو میکوبید
چند تا ترک روی در اتاق ایجاد شد
سریع کوله پشتی ای که وسایلام توش بود رو ورداشتم و از پنجره پریدم بیرون.
یه زنگ به صاحب خونه ام زدم و گفتم دیگه نمیتونم داخل این خونه بمونم ، بعدش با تمام صداقتی که داشتم ماجرا را تعریف کردم و گفتم تمام پول دَر را میپردازم ....
اه اینم یه روز شخمی دیگه
شب رو بیرون روی نیمکت خوابیدم
خوابم نمیبرد برای همین شروع کردم به نقاشی کردن
از ستاره ها کشیدم از ذهنیتم کشیدم انواع حیوانات رو کشیدم
نقاشی های انتزاعی کشیدم
اونقدر کشیدم که خوابم گرفت
نقاشی هام رو گذاشتم زیر صندلی تا رنگشون خشک بشه