۲۰ سال گذشت : پارت ۱

نویسنده: Nazee

لبخند ملیحی بعد مدت ها رو لبم لومد...

از کارم بسیار راضی بودم...حتی با این همه مدت زیاد‌...

همه جمع بودن و گریه میکردن... البته حق داشتن... کسی که روزی زندگیشونو میداد الان زیر خاک بود...

کیمیا فقط زل زده بود به شعر روی قبر... و مدام تکرارش میکرد... عصبی شدم...


+کیمیا...


×بله؟


+آروم باش


×چشم


کیمیا رفت یکم از این جمع خلاص شه... خب اره... همه نگاه طلبکارانه بهم میکردن...البته من نه تنها جرمی انجام نداده بودم، بلکه نجاتشون هم داده بودم... حیف قدر نشناسن...


_سرکار مهتا زمانی


انتظار شنیدن صداش رو نداشتم......


[فلش بک به ۱۴ سال پیش]


کیمیا دو سالشه... همین دوسالو مث ص.گ گذروندم تا بزرگ شه... مگه شهر هرته هرچی دلش بخواد دستور بده اخرشم بگه بچتو بده گورتو گم کن... بچرو تنها بزرگ کردم اخه پَخمِه....


٪(علامت خدمتکار):خانم... اقا دفتر منتظرتونن


+... باشه خیلی خب


کیمیا رو گذاشتم رو تختش رفتم طبقه ی بالا اتاقش...در زدم، رفتم تو...


+سلام پدر


÷چه عجب... ادم شدی


+نه پدر... نه ازدواج میکنم و نه بچرو میدم بهتون!(بلند)


÷آروم باش دخترکم... مادرت اینجاست


+خوب میدونی مادر من و خواهرم نیست


÷اما خواهرت با این موضوع کنار اومده


+از ترس نکشتن شوهرشه


÷خفه شو!(عربده)


......+


&عزیزم اروم باش برات خوب نیست حرص بخوری


+ههه مینا شاهدپور....


÷نه نه نشد... 


+چه دستوراتی باور نکردنیه...مینا زمانی ... درسته قانونا مادرم شدی... اما دلیل نمیشه خودتو لایق این بدونی که منو محیا دختراتیم


&برای توهم خوب نیست قشنگم اروم باش


+معلوم نیست دوباره چه نقشه ای برام کشیدین


÷تو الان فقط به ازدواجت با کامران فکر کن


+نخیرررر... من با ازدواج با اون یاب.وعم راضی نبودم شما گفتین


÷پس بچه...


+اون پاره تنمه...


÷از اونه


+خب باشهههههه.... باز خون من تو رگاشه... بچرو نمیدم... ازدواجم نمیکنم


÷باشه... بچرخ تا بچرخیم.... بیروننننن!!!!!


تعظیمی کردمو رفتم بیرون... محیا ناراحت نگام میکرد... بهش لبخند سوزناکی زدم و رفتم اتاقم تا ببینم کیمیا هنوز خوابه یانه...

کیمیا خواب بود... پیشونیشو بوسیدم که در زده شد...



دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.