King Of Black : بازگشت 2

نویسنده: mostafa323as

من به خوبی می دانم که خودم به تنهایی نمی توانم جلوی اون فاجعه رو بگیرم

پس من به دنبال قهرمانان و همراهانی می گردم که بتوانند به من کمک کنند

و خوشبختانه چند نفر از آنها را به خوبی می شناسم، کسانی که در زندگی قبلی ام تلاش کردند که جلوی من رو بگیرند

چند نفر از آنها را کشتم و از دست چند نفر از آنها فرار کردم ، ولی باز هم اونها کاندید های مناسبی برای کمک به من هستند

فقط سه سال تا شروع فاجعه ای که به نام
"رژه ارواح" شناخته می شود

فکر کنم چند روز دیگه تا بازگشایی آکادمی وقت مونده

بعد از بازگشایی ، همه نوجوانان 16 ساله به اجبار باید در آکادمی حاضر شوند و حداقل سه سال در آنجا آموزش ببیند تا بتوانند با موجوداتی به نام"اِنگرال" مقابله کنند

اِنگرال ها حدود 40 سال پیش با پرتال هایی به زمین آمدند ، و هم زمان با آمدن آنها ، بدن انسان ها شروع به نشان دادن واکنش های عجیبی کرد

بعد از حدود 2 سال دانشمندان علت این واکنش های عجیب را کشف کردند

علت آن ، جهش برخی از سلول های بدن بود ، که باعث شده بود چیزی که در داستان ها و فیلم ها به اسم ابرانسان شناخته می شد ، بوجود آید

و اولین ابرانسانی که موفق به نشان دادن ماهیت اصلی قدرت شد ، نامش " سیلوانا " بود که ملقب به "رقصنده جهنم" است

بعد از او ، انسان های زیادی شروع به نشان دادن توانایی های ابرانسانی خود کردند

و هر روز که پیش می رفت تعداد ابرانسان ها بیشتر می شد

همچنین تنها انسان ها جهش پیدا نکردند ، بلکه بسیاری از گیاهان و حیوانات نیز جهش پیدا کردند ، و حتی بعضی از آنها باهوش تر شدند

و انسان ها باید با چیز هایی بیشتر از اِنگرال ها مقابله کنند

و البته انسان ها برای مقابله با اِنگرال ها تنها وابسته به توانایی های ابرانسانی خود نبودند ، بلکه آنها موفق شدند که از بدن جانوران و گیاهان جهش یافته یا حتی از بدن خود اِنگرال ها سلاح هایی ساختند

البته ساخت این سلاح ها را مدیون فردی به نام الکساندر لویس هستیم ، او بود که روش ساخت این سلاح ها را کشف کرد و آن را به دیگران آموزش داد

البته او بعد از چند سال به طور عجیبی ناپدید شد و کسی ردی از او پیدا نکرد

حالا به بحث اصلی برمی گردیم

در روز آغاز آکادمی ، پتانسیل همه دانش آموزان جدید توسط دستگاهی که " آمپلی فایر " نام دارد بررسی می شود

و یک نمره از 1 تا 10 به پتانسیل فرد می دهد ، همچنین آمپلی فایر می تواند نوع تقریبی توانایی فرد را مشخص کند

آمپلی فایر نیز توسط الکساند لویس ساخته شد و از سال پنجم باز شدن پورتال ها فعالیت خودش رو شروع کرد

از اون زمان تا به حال حدود 35 سال می گذرد و فقط تا به حال 11 نفر نمره پتانسیل 10 رو گرفته اند و این افراد اعجوبه های بی نظیری هستند و یکی از آنها مدیر این آکادمی است

خب به هر حال آنطور که من به یاد می آورم ، توسط آمپلی فایر نمره پتانسیل 3 گرفتم که حتی از متوسط هم پایینتر بود ، و به همین دلیل من در کلاس F قرار گرفتم که کلاس زباله ها بود

و آکادمی توجهی به آنها نمی کرد و بدترین امکانات به آنها داده می شد

اما این به این دلیل بود که من سلول های جهش یافته خود را پرورش نداده بودم

درست است که پتانسیلی که در ابتدا دارید بسیار مهم است و همچنین هر کس که پتانسیل ابتدایی اش بالاتر باشد

می تواند رشد سریعتری داشته باشد ، اما اگر کسی بخواهد مبارزه کند ، باید پتانسیل خود را افزایش دهد تا بتواند قویتر شود

البته این افزایش پتانسیل یک لازمه دارد و آن این است که فرد باید به نهایت توان خود رسیده باشد و پتانسیل اولیه خود را تکمیل کرده باشد

ولی این افزایش پتانسیل باعث نمی شود که سرعت رشد فرد سریع تر شود

زیرا هر چه فرد به نهایت پتانسیل خود نحزدیک شود ، سرعت رشدش کمتر می شود ، درست مانند کودکان در سن رشد که در ابتدا بسیار سریع رشد می کنند

و برای همین است که افزایش پتانسیل بسیار سخت و دشوار است و هر بار که کسی پتانسیلش را افزایش می دهد ، فقط یک سطح با نهایت پتانسیلش فاصله دارد

به همین دلیل هیچ وقت نمی تواند فقط با تلاش به سطح کسی که از ابتدا پتانسیل بالایی داشته است برسد

ولی...

این برای من صدق نمی کند ، زیرا من در زندگی قبلی خود روشی را از کسی آموختم که به عنوان قویترین شرور جهان شناخته می شد

کسی که لقب ملکه سیاهی را به او داده بودند

او هیچ وقت با من صحبت نکرد ، ولی همیشه با دست نوشته هایی که داشت به من آموزش می داد و حتی گاهی در تمرین هایم به من کمک می کرد

من با اینکه پنج سال در همه جا همراه او بودم ، اما هر گز صورت او را ندیدم ، در اون زمان من به عنوان شوالیه سیاه شناخته می شدم و در رتبه 13 شرور ها از لحاظ قدرت بودم

در طی آت پنج سال ملکه سیاهی هرگز چیزی از من درخواست نکرد ، به جز آخرین لحظات زندگی اش

وقتی که علیه  7 نفر از قویترین جنگجویان بشریت که 3 نفر از اونها کسانی بودند که به عنوان شرور شناخته می شدند و از قدرت او میترسیدند ، جنگید

و شکست خورد ، البته او با استفاده از توانایی انتقالش موفق شد که فرار کند و به غاری که در آن ساکن بودیم بیاید

اما...

دیگه خیلی دیر شده بود و اون داشت آخرین نفس هاش رو می کشید

و با آخرین کلماتش ، به من گفت که

" سیاه رو بکش "

این تنها چیزی بود که او در اضای همه کمک هایش به من درخواست کرد

من هم وقتی که درخواست او را شنیدم ، هم زمان با کشتن انسان های دیگر برای جمع آوری روح های مورد نیاز ، به دنبال کسی که " سیاه " نامیده می شد ، می گشتم

اما پس از 3 سال جست و جو ، هیچ اثری از کسی به نام سیاه پیدا نکردم

اما در یک روز اون رو دیدم ، در لحظه ای که در مقابل Argus کسی که به نام شوالیه مرگ شناخته می شد مبارزه کردم و...

کشته شدم

اما وقتی که جدا شدن سرم از بدنم را احساس کردم ، در آن لحظه وقتی که سرم از بدنم جدا شده بود و می توانستم بدن خودم را ببینم

در آنجا یک انسان که تماماً سیاه رنگ بود و پرتو های سیاهی از او جدا می شد ، به سمت بدن من رفت و بدن من رو در آغوش گرفت و در آن لحظه سر من که از بدنم جدا شده بود به بدنم برگشت و از آن مکان به غار ملکه سیاهی انتقال یافتم

در آنجا بود که سیاهی برای اولین بار با من صحبت کرد و صدایی در سرم شنیدم که به من گفت

"اگر می خواهی من را بکشی ، می توانی من رو در جنگل ثار پیدا کنی"

جنگل ثار در واقع همین جنگلی است که اکنون من و خانواده ام در آن زندگی می کنیم

و هدف من ، برای حالا پیدا کردن سیاه است

زیرا سیاه یکی از مهم ترین کسانی است که می تواند به من کمک کند تا بتوانم با رژه ارواح مقابله کنم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.