چند و یک خط : یک خط

نویسنده: Abraz

٪ محتوای اجتماعی داستان مناسب همهٔ سنین نیست.
تلویزیون بی‌خود روشن است. یک مجری خانم با لبخند بزرگی بر دهانش، روبه‌روی دوربین حرف می‌زند. به نظر خبرهای خوبی می‌دهد:« نرخ کودک همسری به طرز قابل توجهی پایین آمده... طلاق روند رشد رو به کاهشی داشته.... بسیاری از زنان خیابانی در شرکت‌های تولیدکنندهٔ داخلی، مشغول به کار شده‌اند...» غزل از جلوی تلویزیون پرسروصدا عبور کرد. بی‌اعتنا نگاهی به آن انداخت و خاموشش کرد. کنترل را روی کاناپه انداخت و به اتاق خوابش رفت. کمی مضطرب است. هروقت قرار با مشتری دارد، همین‌شکلی می‌شود. چند سالیست که از این حرفه نان درآورده؛ اما هردفعه که موقعش می‌رسد، افکار دوره‌اش می‌کنند:« جای تو اینجا نیس.» یا « تو لیاقتت خیلی بیش‌تر از این حرفاس.»
این‌ها را می‌داند. نمی‌داند از کجا؛ اما می‌داند که قرار نیست تا آخر عمر، اوضاع به همین شکل بگذرد. او متفاوت است. لااقل خودش این‌جوری فکر می‌کند. بالاخره در جایی که به آن تعلق دارد قرار می‌گیرد. حقش را می‌گیرد. تقاصش را پس می‌دهند!
از زیر تخت خواب دفترچه‌اش را بیرون می‌آورد. هرموقع مضطرب است، در دفترچه‌اش می‌نویسد. خیال‌پردازی و داستان سرایی می‌کند. دنیای خودش را در دفترچه ساخته. این به او احساس آزادی و اختیار می‌دهد. احساس روراستی! آن‌هم در دنیایی که صورتک زدن باب است. دفترچه به برگ‌های آخرش رسیده. بالاخره غزل به انتهای داستانش نزدیک شده. صفحات آخر؛ خط‌های آخر. داستان در مورد پسری به اسم اردشیر و دختری منیژه نام است که همدیگر را عاشقانه می‌پرستند. شبی پسرک ناپدید می‌شود و منیژه دیوانه‌وار دنبالش می‌گردد. حالا که آخرهای داستان رسیده، قراراست حقیقت داستان معلوم شود. غزل در دوراهی مانده. این‌که که پسر پیدایش شود یا نه. خودکار را لحظه‌ای روی کاغذ فشار داد تا بنویسد:« اردشیر پیدا شد و آن‌ها به خوبی و خوشی زندگی کردند.» اما به نظرش زیادی کلیشه‌ای آمد. خودش را روی تخت ولو می‌کند تا به ذهنش اجازه خلاقیت بدهد.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.