ماهی سفید دلتنگی : عنوان
1
18
2
1
سپیده دم به سمت رود حومه شهر به راه افتادم. روز متفاوتی بود خورشید مستقیم به سر و صورتم چنگ می انداخت و شور و شوق زندگی را در قلبم پر رنگ میکرد.
تور ماهیگیری را درون انگشتانم فشردم ذهنم ماهی سفید را تجسم میکرد.شاید امروز بدستش می آوردم اخر آرزویم هم وزن نایاب ترین ماهی رود بود.
قدم هایم را روی پل اهسته تر کردم دقیق به اطراف چشم گرداندم سرو های دور تا دور رود مست به اب روان تعظیم کرده و ان را مینوشیدند برگ هایشان سبز تر از همیشه به نظرم امد
دختر و پسرهای کوچک قلاب های کوچکشان را درون اب انداخته و منتظر با یکدیگر مشغول صحبت بودند .
پسری فریاد خوشحالی سر داد(طلایی ماهی طلایی) همه متوجه اش شدند و دور او حلقه زدند منتظر به دستانش چشم دوختند
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳