قاتل شهر قسمت اول

قاتل شهر : قاتل شهر قسمت اول

نویسنده: ahmadrezadamsaz

متن مقدمه!
آقامهدی یه خانواده پنج نفره داره که باهم زندگی می کنند 
پدر آغا مهدی حبیب یه مغازه بزرگ لوازم خانگی داره ، و مادرش مریم خانه داره یه برادر بزرگ اش رضا چند سال پیش با خانواده رفتن ترکیه و اونجا زندگی می کنه 
یه خواهر کوچکتر داره به اسم آیدا که ترم آخر دانشگاه علوم پزشکی تهران درس میخونه ...... 

....
مهدی ، صبح از خواب بیدار شدم لباس عوض کردم رفته ام تو پذیرایی مه مامان صدام زد مهدی پسرم بیا مادر صبحانه بخور بعد برو بهش گفتم مامان واسم اماده کن میبرم سر کار می خورم . سوار ماشین شدم رفتم ......
وارد حیات اداره شدم که یهو یه نفر از پشت صدام کرد آقا مهدی برگشتم دیدم خانم صوفی گفتم خیر باشه خانم صوفی شما این وقت صبح اینجا....

خانم صوفی ، باورم نمی شد منو منتقل کردن به اداره ای که مهدی اونجاست از پشت که نگاهش کردم هنوزم مثل دوران دانشگاه خوشتیپ جذاب ....

مهدی ،وقتی شنیدم منتقل شده به اداره ما داشتم تو دلم جشن می‌گرفتم هنوزم مثل دوران دانشجویی لباس نی پوشه از همون دوران دانشگاه تو نخش بودم ....
همینجور که من و خانم صوفی داشتیم باهم حرف می زدیم کریمی با عجله دوید سمتم گفت جناب سروان عجله کنید گفتم چی شده کریمی گفت به یه طلا فروشی حمله کردند چندین نفر زخمی شده.......
باعجله سوار ماشین شدیم رفتیم سمت محل حادثه..... 
وقتی رسیدم دوستم سرگرد امیر فهیم هم اونجا بود ...
پرسیدم فهیم چی شده گفت طبق گفته شاهدان دونفر بودن 
ویترین با رگبار شکستن طلا هارو برداشته ان رفته ان خانم هایی که توی طلا فروشی بودن زخمی شدن یکیشون تو راه بیمارستان فوت کرد ....
من:امیر دوربین ها رو چک کردی 
امیر: چک کردیم شماره پلاک ماشین شون تنها چیزی بود که گیر مون اومد ماشین به نام یه بابایی به نام مجید زمانی 
من :پس بریم در خونه اس 
امیر: قبلاً یه تیم فرستادم الان تو راهن به زودی میگیرمش


نیم ساعت بعد....... 

امیر : همین الان بچه ها خبر دادن یارو دستگیر کردن دارن میارن اداره واسه بازجویی
من: باید خودم ازش باز جویی کنم  

اتاق بازجویی :

من : آقای مجید زمانی چرا به طلا فروشی حمله کردی طلا ها کجاست 
مجید زمانی : کدوم طلا ها راجب چی حرف می زنید من خبر ندارم 

من: عصبانی شدم یه چک گذاشتم زیر گوشش گفتم یه نفر توی این حادثه مرده می فهمی جرم خودتو سنگین تر نکن مشخصات همدست تو بگو وگرنه همه چی گردن خودته 
کمی فکر کرد 

و گفت :اسمش رحیم ، رحیم دانشی هرشب ساعت ده میره تو منطقه ۱۸ پلاک ۱۱ یه ویلا هست توش قمار می کنند ..‌
من:طلاها کجاست 

مجید: طلاها توی یه مبل تو زیر زمین خونه جاسازی کردم 

امیر: یه تیم فرستادم سراغ طلاها خودمون هم میرویم با سمت باغ هم سارق دستگیر می کنم هم بسات قمار بهم می زنیم........
پایان قسمت اول
ادامه دار......
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.