قاتل شهر : قاتل شهر 

نویسنده: ahmadrezadamsaz

  ویلا رو محاصره کردیم وارد شدیم همه رو دستگیر کردیم

به جز یکیشون که فرار کرد من افتادم دنبالش وقتی داشت فرار می کرد بهش شلیک کردم و گلوله به شونه اش خورد
به خاطر خونریزی زیاد در راه بیمارستان فوت کرد *****

چند ماهی گذشت تا کشتن اون یارو فراموش کردم توی اداره بودیم یک ماموریت بهم داده شد که چند نامه رو به نیروی انتظامی شهرستان علی آباد ببرم رقتم بیرون سوار ماشین شدم که خانوم صوفی هم سوار شد .....
با اسم کوچیک صداش کردم
من : مهسا جایی می خوای بری .....
مهسا:اها بهت نگفتم من توی این ماموریت همراهتم...

****دیگه بهتر از این نمیشد
تو جاده بودیم یک دفه ماشین پنچر شد
پیاده شدم پنچر گیری کردم اومدم ماشین روشن کنم بریم که نگاهم افتاد بهش روسری شو در آورده بود .... آرایش جیغ کرده بود منم دلم لرزید همین جور نگاه ام تو نگاهش قفل شد .... نمی دونم چیشد صورتم نزدیک اش بردم یهویی لباش خوردم ?
اونم همراهی ام کرد بعد آرم دکمه های مانتو شو یکی یکی باز کردم عجب بدنی داشت گردنشو می بوسیدم دستم از پشت بردم بند لباس زیر شو باز کردم ....شروع کردم به خوردنش واقعا ممه هاش با مزه بودن خیلی خیلی حال کردم اون شب زیبا ترین شبم بود چند روز بعد برگشتیم رفتم خواستگاری کردم ازش الان هم سه ماه شده ما نامزد کردیم به زودی هم ازدواج می کنیم......
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.