عنوان فصل یک

دلنوشته : عنوان فصل یک

نویسنده: sanazgolami46

قسمتی از دلنوشته:

 

حسرت یک آغوش بی‌منت ماند بر تنم
جسم ما زنده بر این یک‌نواختی هست.
می‌رسد روزی که دیگر از خاطرات
مانده یک نام و عکس از جسم من
می‌رسد روزی در این روزگار شاید هم تنها بماند سنگ قبری یادگار
می‌رسد روزی که پایان می‌دهم، بر حسرت بی‌پایان دلم!

***

 دل بزرگی که بار عظیمی به بزرگی سیاهی شب به دوش می‌کشد، هیچ‌گاه فرصتی برای زندگی ندارد.
او می‌داند حسرت هم‌سفرش هست و ظاهرش نیز همان مجسمه خندان!
قلبش سیاه‌ چاله‌ی درد می‌شود و هیچ‌کس باورش ندارد.
چشمش چشمه‌ی خون می‌شود و هیچ‌کس باور ندارد!

***

آه از قلب شکسته، آه از قلب ناتپیده
آه از حرف‌های ناگفته و دل‌های شکسته
آه از دل و جسم سوخته… آه از این همه درد کشیده…
آه از این تنهایی
آه از این بی‌تابی
آه از این رنج و بی‌خوابی!

***

نفسم بند می‌آید وقتی دلم ضعف می‌رود واسه اون شوق چرخش عقربه‌های ساعت!
نفسم بند می‌آید وقتی که می‌بینم غروب قلبم می‌رسد هر دم نزدیک‌تر!
نفسم بند می‌آید وقتی می‌شنوم دوباره یکی صدایم می‌زند به نامِ کابوسم.
نفسم بند می‌آید وقتی دوباره بغضم خفه می‌شود در عمقِ قلبم…
نفسم بند می‌آید وقتی دوباره مجبورم بگیرم اشک و نچکد رو گونه و خیس نکند پلک و دل و این حال بارونی غم‌خورده رو… 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.