بعدها فهمیدم که...

بعدها فهمیدم که...

NegarMojiri نویسنده : NegarMojiri تمام شده

داستان های مشابه

حضور گرم یک دوست که آرزوی هر کسی هست و در شرایطی سخت به کمک ...

من دریک شهردورافتاده ازایران به دنیاآمدم دلم میخواست بیشترین ...

سلام‌ من ریحانه بابایی هستم دخترکی معمولی با سرنوشتی پیچیده به ...

+برای خداحافظی آماده‌ام. برای خداحافظی با دنیایی که متعلق به آن نیستم. برای خداحافظی با دنیایی که آدم‌هایش، هرچقدر هم که تلاش کنی تو را نمی‌پذیرند. با این حال؛ قبل از رفتن امشب، مثل همیشه پشت در اتاقشان در راهرو می‌نشینم. حتی اگر یک نفر به من لبخندی بزند... نه... حتی اگر یک نفر فقط من را ببیند و متوجه حضورم شود؛
می‌مانم...
(احتمال داره به زودی پاکش کنم... نمی‌دونم...)
ژانرها: داستان کوتاه / درام / فلسفی / واقع‌گرایی
تعداد فصل ها: 2 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.