داستان های jessica_18_mmm

پوسته ی تو خالی 1 در حال تایپ

پوسته ی تو خالی

۱۰ خرداد ۱۴۰۳

به خود قول داده بود دیگر بغض نکند بغضش را بشکند و در خود نریزد آن همه بغض در گلویش را بیرون بریزد لارا را در آغوش گرفت بعد خودش را در آغوش گرفت سپس فریادی از جنس سکوت زد فریادی از جنس سکوت چاقو را بلند کرد و بغض را شکافت بغض را شکافت بغض همراه با گلبرگ های قرمز روی برف ها بیرون می ریختند ...

0 0 748
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.