می‌دونی... وحشتناکه...! : مقدمه‌ی کوتاه

نویسنده: NegarMojiri

سلام! من برگشتم! حداقل موقتا خخخ!
این دفعه؛ برخلاف قبل، نه داستانم درباره مرگه، و نه اوتیسم و نه حتی از هیچ خواب و رویایی منشا می‌شه!
راستش ایده این داستان خیلی ناگهانی و تصادفی به ذهنم رسید. وقتی داشتم دنبال یه چنل توی لیست تلگرامم می‌گشتم؛ خیلی تصادفی یه چنل رو باز کردم و اولین چیزی که دیدم کلمه‌ی(زبان‌پریشی) بود. کنجکاوی خورنده‌ای افتاد به جونم و نتونستم جلوی خودمو بگیرم که درباره‌ش سرچ نکنم. همین‌جا بود که ایده به ذهنم رسید. برخلاف دفعات قبل که فقط ایده رو می‌نوشتم توی یادداشت‌های گوشیم و بعد هم به فراموشی می‌سپردمش؛ این دفعه اونقدر هیجان‌زده شدم که سریع نشستم به تحقیق کردن. یه ساعتی مطالعه کردم و بعدش هم یه مستند درباره موضوع دیدم که با آدم‌هایی که از این مشکل رنج می‌برن و دیدشون به این دنیا آشناتر بشم. بعد هم؛ به‌مدت 4 یا شاید هم 5 ساعت یک‌بند نشستم و داستان رو نوشتم.
امیدوارم که با خوندن این داستان؛ با آفازی بیشتر آشنا بشین و بیشتر به رفتارتون با آدم‌ها دقت کنین:)
آدم‌های متفاوت؛ رفتار متفاوت می‌خوان و
همه آدم‌ها از هم‌دیگه متفاوت هستن:)
امیدوارم از داستان لذت ببرین!!
نگار مجیری.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.