فصل چهارم

دلنوشته : فصل چهارم

نویسنده: mahanagolami72

منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای
آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای

قول دادی همه ی دار و ندارم باشی
در تنم رخنه کنی، فصل بهارم باشی

من به بد قولی چشمان تو عادت کردم
به همین بودنت از دور قناعت کردم

ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی

ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد

نکند حادثه ای باز به بادم بدهد
داغ فهمیدن یک راز به بادم بدهد

نکند جای تو را فاصله ات پر بکند
خاطره روی تورا سایه تصور بکند

از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است
عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است

آنقدر سوختم از فاصله بی تاب شدم
بین صد خاطره گندیدم و مرداب شدم

آه، مرداب شدم، تا که تو دریا بشوی
پای تو آب شدم، تا که تو سر پا بشوی

مو به مو پیر شدم تا تو کنارم باشی
از همه سیر شدم تا کس و کارم باشی

این همه شعر نگفتم که بخوانی،بروی
پای یک مرد زمین خورده نمانی،بروی

سخت ماندم که مرا یاد تو رسوا نکند
در خودم گریه کنم بغض دهان وا نکند

خبر رفتن تو تلختر از هر خبر است
بوسه دلگیرترین لحظه قبل از سفر است

بی تو حتی من از آغوش خودم دورترم
از کهنسالی این فاصله رنجورترم

تَرَم اندازه ی ابری که به باران بزند
تو در این شهر نباشی، به بیابان بزند

هرچه بر سر بزند عاقبتش وصلی نیست
جز غم انگیزی پاییز دگر فصلی نیست

آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت
یک بغل خاطره صد بغض هزاران گله داشت

گله یعنی نشود راه تو را سد بکنم
حال با خاطره های تو چه باید بکنم؟‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.