تولد یک دیکتاتور : پارت 3

نویسنده: NoobsFath3r

در این 5 سال بارها اقدام به فرار کردم ولی شکست خوردم اما از هر شکست تجربه ای بدست اوردم که حالا میتونه کمکم کنه.

نگهبان های اینجا سر یک ساعت مشخص با 10 دقیقه تاخیر تعویض میشوند، پس پیش بینی اون 10 دقیقه کار سختی نیست.

تنها مشکل من دوربین هایی هستند که مستقیم به دفتر رئیس میرسند و از انجایی که من رئیس را هرگز ندیدم نمیتونم تشخیص بدم چه زمانی من را زیر نظر نداره.

از جام بلند شدم و به بیرون از اتاق نگاه کردم دو دوربین دو طرف راهرو هارو زیر نظر داشتن اما روی در اتاق زوم نبودند.

تو اتاق قدم زدم و کاشی ها را امتحان کردم تا مطمئن بشم تنها راه فرار، در اتاق هست مثل دفعات قبلی که از در فرار کرده بودم.

هر دفعه که اقدام به فرار کردم با استفاده از خطای انسانی تونستم فرار کنم ولی از انجایی که راهرو ها تماما توسط دوربین پوشش داده شده بود گیر افتادم.

مسخره به نظر میاد اما هر بار موقع فرار متوجه میشدم که در سلولم به دلیل فراموشی یکی از نگهبان ها قفل نشده بود.

زمان تعویض نگهبان ها نرسیده بود اما هیچکسی را داخل راهرو ها در حال پست دادن ندیدم، شاید این یه فرصت برای فرار بود.

دکتر خیلی به من کمک کرد و احتمالا الان در راه فرار از اینجاست.

برگشتم سمت تختم و بالشتم رو به صورت عمودی روی تخت گذاشتم و پارچه ای که به عنوان پتو بهم داده بودند را جوری روی تخت کشیدم که انگار کسی زیر پارچه خوابیده بود.

به سمت در اتاق رفتم و دستگیره در اتاقم را در مشت دستم فشار دادم و با یه تنه ی نه چندان محکم در اتاق باز شد !

مطمئن شدم که این یه تله هست برای گیر انداختن من اما باید شانسم را امتحان میکردم.

از چارچوب در بیرون امدم و همجا را سرک کشیدم

روی در اتاقم با خطی بد رنگ نوشته شده بود 321. دوربین ها تمام طول و عرض دو راهرو را تحت پوشش قرار داده بودند، انگار میدونستند آسان ترین راه فرار از یکی از راهرو ها هست.

دیگه از اتاق کامل خارج شده بودم که ناگهان صدای دویدن کسی را شنیدم برای برگشتن به اتاق دیر شده بود چون تقریبا وسط سالن بودم.

چشمم به دریچه ی تهویه هوا افتاد به سمتش رفتم و سعی کردم بازش کنم که دستی را روی شونم حس کردم.

برگشتم، دکتر بود :

-فکرشو میکردم تصمیم بگیری باهاشون ملاقات کنی اما نه به این سرعت، به هر حال من دارم از اینجا فرار میکنم پس میتونم آخرین کمکم رو بهت بکنم.

رئیس رو با داروی خواب آوری که توی غذاش ریختم به خواب بردم و احتمالا یک ساعتی وقت برای انجام کارت داری.

-دلیل این همه لطف چیه؟ توقع نداری که داستانتو باور کنم وقتی یکی از اعضای رئیسی؟

-هر جور مایلی فکر کن اما به هر حال من دیگه نمیتونم اینجا کار کنم شرایط کشور خیلی بد شده و دارم فرار میکنم. به تو هم پیشنهاد میکنم هرچه سریع تر از اینجا فرار کنی، موفق باشی.



این ها را گفت و با گام های سریع طول راهرو را طی کرد و در انتهای راهرو از نظر محو شد.

نمیتونستم به این راحتی ها بهش اعتماد کنم پس تصمیم گرفتم دریچه تهویه هوا را به هر قیمتی شده باز کنم تا شاید از این طریق بتونم به ضلع 4 نفر زندانی دیگه برسم.

پیچ های دریچه زنگ زده بودن ولی هنوز سر جاشون محکم بودن. دریچه را با تمام زوری که در بدن داشتم کشیدم. مقداری از دیواری که دریچه بهش پیچ شده بود کنده شد و یکی از پیچ ها بیرون پرید. بار دیگر تمام توانم را جمع کردم و دریچه را برای بار دوم کشیدم.

دریچه کنده شد و من هم همراهش روی زمین پرت شدم، خیلی سریع از جا بلند شدم و خودم را داخل کانال تهویه هوا فرو کردم.

کانال بزرگی بود و در نوع خودش غیر عادی، دریچه خم شده رو پشت سرم به دیوار تیکه دادم.

کانال بشدت تاریک بود و من هیچ چیزی نمیدیدم اما چیزی که مشخص بود این بود که فعلا کانال به دو راهی نرسیده بود.

کورمال کورمال طول کانال را جلو می رفتم و هم زمان دستم را به دیواره ی کانال میکشیدم تا مطمئن باشم کانال به دو راهی نرسیده باشد.

ناگهان سرمای عجیبی روی کف دستم احساس کردم اما این سرما خیلی سریع جایش را به گرما و سپس سوزش شدیدی داد.

خون بود، مایه لزج و گرمی روی دستم در جریان بود احتمالا دستم به یکی از لبه های تیز برامده ی کانال کشیده شده بود.

اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم تا به دوراهی رسیدم.

از انجایی که ساختمان مثلثی شکل بود حدس زدم که هر کدام از کانال ها به یکی از ضلع های مثلث و دوتا از زندانی ها میرسد.

با این حدس کانال سمت راستی را انتخاب کردم و به راهم ادامه دادم.

به انتهای راهرو رسیدم یک دریچه ی دیگه جلوم بود و باید بازش میکردم.

پاهامو جمع کردم و روی دریچه گذاشتم با تمام قدرت فشار دادم، ضربه زدم اما فایده ای نداشت.

من این همه ریسک نکرده بودم که حالا یک دریچه بخواد جلوی من را بگیره.

دستم را جلو آوردم و روی دریچه گذاشتم و از شدت درد به خودم پیچیدم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.