رمان راجب دختریه از جنس آب ، دختری پاک و زلال درست مثل آب...(:
سماء داشت آماده میشد تا بره مدرسه ،
درست مثل این یک سال که گذشت
تک و تنها ؛ یک سال یعنی بعد اون ماجرا ،
اون ماجرای لعنتی ،
اون ماجرای لعنتی که
درست فردای تولدش
وقتی که داشت می رفت مدرسه
اتفاق افتاد . وقتی که فهمید ،وقتی که با گوش های خودش شنید ؛
سماء دختری بود حاصل از تجاوز:)
سماء وقتی یروز داشت درست مثل همیشه
حاضر میشد تا مادرش اونو به مدرسه ببره ،
صدای دعوای پدر و مادرش که همیشه
شاهد اون بود و اما چیزی از اون
سر در نمی آورد رو شنید ؛
اما این بار واضح تر از همیشه ...
آره ؛
اون شنید که پدرش به مادرش
انگ هرزگی میزنه و
کلی چیزهای دیگه که
سماء از اون ها سر در نمی آورد
در واقع اون کلمات توی ذهن و دنیای
کوچیک اون مفهوم و جایی نداشتن .
سماء خیلی کوچیک بود خیلی ؛
بعد اون دعوا که سماء شاهد مرگ مادرش بود و تنهایی و بدبختی خودش ، تازه همه چیز شروع شد ...(:
