رومنس یا تراژدی : ۴.فرار

نویسنده: dokhtarakeman

بهار بیست و هشت سالگی
از آخرین مسافرتی که رفتم بیش از ده سال می گذرد . آخرین سفر ، سفری بود که هستی را در آن از دست دادم . .آخرین چیزی که از آن سفر به یاد دارم گرمای دستان هستی است .
بعد از آن سفر در بیمارستان مرکزی شیراز چشم باز کردم .هوش و حواسم با جیغ و داد مادر هستی سرجایش آمد .شاید همین واقعه تلخ باعث ترس از مسافرت رفتن شد.
همیشه فرودگاه جای لاکچری برایم حساب می شد . جایی که آدم هایش اونقدر مشغله دارند که بین شهر ها رفت و آمد دارند . الان فرودگاه برایم دروازه فرار است . تنها جایی که فرار مناسب می بینم ، کیش است . 
بعد از طلاقم برای خانواده ام اهمیتی نداشت کجا می رم یا کی رو می بینم . باکرگی دلیل در قفس بودن من بود . اگر خانوادم می دونستند که از دستش ندادم الان فرصت فرار نداشتم .
 همسر سابقم تنها با یک دلیل با من ازدواج کرد و آن هم استفاده از شرایط استریتی بود . طبق این شرط کسانی که قبل از آزمون تخصص ازدواج کرده باشند می توانند قبل از خدمت در مناطق محروم یک بار آزمون تخصص پزشکی شرکت کنند . من و دانیال فهمیدیم که هردو نیاز به استفاده از این قانون داریم ، پس خانواده ها را راضی کردیم که سریعا عقد کنیم تا بتونیم به موقع درخواست استریتی را ثبت کنیم . 
مجبور شدیم برای اینکه همه چیز عادی به نظر بیاد چند باری دوتایی مسافرت بریم . اینجوری اگر یکی از ما قبول نمی شد ، نمی تونست سوری بودن این ازدواج را ثابت کند ، چون اون وقت زناکار محسوب می شد.
همه چیز طبق برنامه بود تا اینکه دانیال درخواست مهاجرت به یه جهنمی رو ثبت کرده بود ، درخواست پذیرفته شده بود . دانیال شش ماه قبل از آزمون از کشور خارج شد . من موندم و یه جریمه بزرگ میلیاردی بابت فرار از کشور همسر سوریم . طلاق تنها راه برای حل این مسئله بود . با عنوان متواری شدن مردک بی همه چیز تونستم طلاق بگیرم . 
درخواست استریتی پرید . نتونستم آزمون دستیاری شرکت 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.