ارثیه شرم : اولین شکار
0
1
0
3
مرد باغچه را کنده بود او به ترتیب وسیله هایی که دزدیده بود را از چپ به راست چیده بود و حالا اولین وسیله را از سمت چپ باغچه بیرون اورده بود . یک ساعت مچی ساده. حالا که به ان نگاه میکرد خیلی چیز باارزشی نبود نمیدانست ان زمان اصلا چرا همچین چیزی را دزدیده است عقربه های از کار افتاده ساعت نشان میداد که مدت زیادی است که زیر خاک مدفون شده مرد.
دوباره نگاهی به ساعت انداخت صفحه اش ترک کوچکی داشت حالا داشت یادش می امد...
ساعت 12 شب بود به سختی وارد خانه ای در نزدیکی محله ی خودشان شده بود پایش را ارام روی فرش های زمخت و قدیمی خانه میگذاشت و هر ثانیه تقریبا یک قدم جلوتر میرفت.
نزدیک به یک دقیقه بعد مرد در انباری را باز کرده بود و به دنبال وسایل گرانبها میگشت در اولین کشو را باز کرد یک جعبه که مرد احتمال میداد جواهرات داخل ان باشد به صورت برعکس داخل کشو افتاد بود پس از دقایقی تلاش مرد متوجه شد که نمیتواند در ان جعبه را باز کند در همین حوالی صداهایی هم شنیده میشد که انگار صدای مشاجره زن و مرد در اتاق خوابشان بود مرد حالا بسیار ترسیده بود تنها چیزی که دم دستش بود یک ساعت قدیمی قهوهای رنگ بود ان را برداشت و از پنجره خانه فرار کرد.
مرد رو به روی همان خانه ایستاده بود و حالا وقت بازگرداندن اولین وسیله به صاحبش بود...
جدیدترین تاپیک ها:
یک سوال
eliasjavaheri
|
۲۴ تیر ۱۴۰۴
داستان
melanii202121
|
۲۱ تیر ۱۴۰۴