ارثیه شرم : قاتل

نویسنده: mohamadmahdi_mousavi

پیرمرد روی زمین افتاده بود مرد کمی جلو تر که امد قطرات خونی که از سر مرد راه افتاده بود را دید ترسش بیشتر شده بود نمیدانست باید چکار کند باد سردی که از پنجره بزرگ درون پذیرایی می وزید دستانش را سرد تر کرده بود.
مرد شانه های پیرمرد را گرفته بود و داشت او را روی کاشی های سرد خانه اش میکشید  قطره های خون از سر پیرمرد پایین میریخت و مسیر را قرمز میکرد مرد به دستشویی که رسید شانه های پیرمرد را  به ارامی رها کرد طورری که انگار مراقب بود که اتفاقی برای پیرمرد نیفتد.  در دستشویی را باز کرد دوباره پیرمرد را به ارامی از روی زمین بلند کرد و پیکرش را درون دستشویی انداخت  میخواست در را ببندد اما انگار عذاب وجدانش مانع اینکار میشد  چیزی که مرد تا به حال ان را درون خود نمیدید  شاید برای اولین بار بود که از خودش میترسید. حسی که درونش به وجود امده بود به او میگفت که همین الان پیرمرد را به بیمارستان منتقل کند اما عقلش چیز دیگری میگفت  به سابقه اش که نگاه میکرد او دست کم شصت هفتاد تا دزدی موفق داشته و پلیس تا به حال هیچ ردی از او پیدا نکرده و اینکه به خاطر یک پیرمرد بخواهد خودش را به خطر بیاندازد یعنی خودکشی .
دستکش هایش را محکتم تر کرد که مبادا حتی اثری کوچکی از دستانش اینجا پیدا شود در دستشویی را با قفل مخصوصی قفل کرد در خانه را هم مجدد به حالت اولیه اش برگرداند و خانه را ترک کرد.
 دو خانه انطرف تر خانه ی خودش بود که از بیرون بیشتر به خرابه شباهت داشت نزدیک به یک سال پیش شهرداری قرار بود خانه اش را به قیمت بالایی بخرد و ان رابازسازی کند اما مرد راضی نشده بود  کلیدش را درون قفل فرو برد و در خانه را بازکرد  باغچه ای کوچک درون حیاطش بود که هیچ گل ودرختی در ان وجود نداشت و فقط محل دفن وسایلی بود که میدزدید  بعد ازباغچه مستقیم ورودی خانه بود که یک اشپزخانه و یک پذیرایی کوچک داشت  مرد وارد اشپزخانه شد  هوای خانه کاملا تاریک بود و فقط کمی روشنایی که از چراغ های توی کوچه نشعت میگرفت وارد خانه میشد .در یخچال قدیمی اش که احتمالا برای سی الی چهل سال پیش بود باز کرد و بطری اب سردی از درونش برداشت و ان را سر کشید .
روی تشکی سرد و قدیمی دراز کشیده بود هرچه این طرف و انطرف میشد خوابش نمیبرد چیزی درون مرد تعقیر کرده بود  و خودش پس از ساعت ها این ور ان ور شدن متوجه ان شد.  
 از جایش بلند شد حس ترس میکرد از امشب به بعد او یک قاتل هم محسوب میشد و  دیگر فقط یک دزد نبود در
 حیاط را باز کرد هنوز هوا کاملا تاریک بودو هیچ صدایی شنیده نمیشد بیل کنار دیوار دستشویی را برداشت و...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.