خیلی آروم با چاقو قلبش را زخم میکنم. او قرار نبود بفهمد ...
روزی دو یتیم از یتیم خانه فرار می کنند و به روستایی می روند. ...
گمونم خیالاتی شدم، چشم های سرخی داشت و بدون دهن حرف میزد. ...
آیا از گزارش این داستان اطمینان دارید؟
برای "" باید وارد حساب کاربری خود شوید.