جنگل مردگان : قسمت دوم
2
86
1
9
به دور دست نگاه کرد جایی که قصه ها و افسانه های فراوانی از زمان های دور تا به حال در رابطه با آن گفته شده است
((جنگل مردگان))
افسانه هایی دلهره آور و ترسناک.
هرکسی که به هر دلیلی باید به آنجا میرفت یا برای رفتن به سرزمینی دیگر میبایست از آنجا میگذشت هیچ وقت به مقصد خود نمیرسید ، نامش به لیست مردگان افزوده میشد و به افسانهها میپیوست.
مردمان بی گناه بيشماري به خاطر ورود به آن جنگل ناپدیدشدند و جوانان دلاور فراوانی که برای کشف اسرار جنگل به آنجا رفتند هرگز برنگشتند .
اما حالا از آن ماجراهای وحشتناک ساليان بسياري میگذرد و دیگر هیچکس به آن جنگل نزدیک نمیشود. حتي ميتوان گفت كه قصههاي مربوط به اين جنگل ، افسانه اي بيش نيست ، افسانه اي كه شايد والدين تنها براي سرگرم كردن فرزندان خود و يا ترساندن آنها استفاده ميكنند و كسي ديگر به اين قصههاي ترسناكه تخيلي اعتنايي نميكند.
در یکی از روستاهای اطراف یک شهر کوچک ، نوجواني به نام ادموند زندگی می کرد ، اد جزء معدود کسانی بود که به قصه ها و افسانه های جنگل مردگان علاقه داشت . تا حدي كه حتی تصور ميكرد كه رویاها و کابوس هایش نیز مربوط به همان جنگل است و به این خواب ها عادت کرده بود اما این خواب آخر کمتر شبیه به خواب بود و بیشتر به واقعیت شباهت داشت ، ترسی که در آن بود در خوابهای دیگر وجود نداشت و همین باعث میشد که این خواب را مانند خوابهای دیگر نداند.
اد کنار پنجره ایستاده بود که ناگهان با فریاد مادر از جا پرید :
* ادپسرم بیداری ؟ اگه بیداری زود بیا پایین توماس اومده،،، اد؟؟صدات نمیادبیداری؟*
ادموند : بله مادر بیدارم ، سلام توم الان میام پایین.
توماس دوست قدیمی اد نیز درست مانند او به قصههای ترسناک علاقه بسیاری داشت ، علاقه آنان به حدی بود که حتی در دوران کودکی نیز هنگام بازی کردن در تخیلات خود به جنگل مردگان سفر می کردند که ادموند جادوگر خبیث و توماس دلاور جوان شجاعي بود که راز جنگل را کشف می کرد ، تنها کسی که از خواب های مرموز اد خبر داشت توماس بود ، در واقع توم تنها دوست نزديك او بود و اد میتوانست به او اعتماد کند.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳