جنگل مردگان : قسمت اول

نویسنده: dideban007

صدای مهیب و ترسناکی به گوش می‌رسید ، انگارکسی را شکنجه می‌کردند.

هیچ کس آن اطراف نبود اما صدای قدم ها در فاصله‌ی خیلی نزدیک شنیده می‌شد ، می‌خواست فرارکند ولی نمی‌توانست ، پاهایش سنگین شده بودند و به سختي آن ها را روی زمین می‌کشید، به شدت نفس نفس می زد،خس خس سینه اش فضا را پرکرده بود ، ازطرفی گذر باد از ميان شاخ و برگ درختان ، صدایی شبیه به زوزه ی گرگ زخمی به وجود می آورد. 
 هوا کم کم تاریک شد با تاریکی هوا نورهایی در میان شاخ و برگ درختان سوسو می کرد، صدای قدم ها نزدیک و نزدیک‌تر شد ، از وحشت فریاد زد اما صدایش بلند نمی شد ، درست مثل اینکه چیزی درون گلویش مانع بیرون آمدن صوت شود و این ترسش را افزود.
 آسمان تاریک همچون چادری سیاه زمین رادر آغوش کشید. ((هههههههه))
 اد ازخواب پرید ، عرق از سر و رویش جاری شده و به نفس نفس افتاده بود این‌ها همه خواب بودند وخدا را شاكر بود که از خواب بیدار شده .  چندلحظه ای به سقف اتاق خیره ماند و به فکر فرو رفت ، فکر کابوس ترسناکی که درخواب دیده بود.

ناگهان به یاد آورد که در خواب پاهایش سنگین شده بودند ،به سرعت و با نگراني پتو را برداشت و از روی تخت ، جستی زد و روی زمین سفت و سخت ایستاد و در حالی‌ که ازشدت خوش حالی اينكه مي‌تواند مثل هميشه راه برود لبخند مي‌زد ، طول اتاق را پیمود ، به کنار پنجره آمد و بیرون را نگاه کرد همه چیز زیبا بود و هیچ کم و کسری وجود نداشت اما او از این طبیعت زیبا می‌ترسید ، از جنگل روبه روي خانه ، از درختان جنگل ، از صدای پرنده ها ، از آسمان آبی  ، از صدای باد و هر چیز دیگری که در خواب او را به هراس می‌آورد ، چرا كه همه چیز این طبیعت زیبا درست شبیه به خوابش بود ، پس آيا دراین طبیعت زیبا نیز خطراتی وجود داشت ؟ 
به دور دست نگاه کرد جایی که قصه ها و افسانه های فراوانی از زمان های دور تا به حال در رابطه با آن گفته شده است
 ((جنگل مردگان)) 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.