تو نقش اصلی ماجرای منی ... : سورپرایز شدن 

نویسنده: sara1390amin81111

از کتابخانه بیرون آمدم قدم زنان به سمت خونه رفتم دم در خونه دیدم کلید را در قفل گذاشتم و چرخاندم ، در را باز کردم که ناگهان ...
از همه طرف کاغذ های رنگی و برف شادی به سمت من سرازیر شد ... 
آنقدر تعجب زده بودم که چیزی به ذهن برای گفتن نداشتم .
بعد چند ثانیه به خودم آمدم و جیغ بلندی کشیدم سارا و شارلوت کیکو آماده کرده بودند کاترینا و تاتسومی تزیینات رو انجام داده بودند برای تولدم ...
آهنگ ملایمی تو خونه بخش شده بودو میرقصیدیمو شادی میکردیم که به سمت کیک رفتم تا جشن بگیریم ...
بچه ها روی کیک شمع ?️  گذاشتن تا فود کنم ...شمع به شکل یک علامت تعجب بود و مثل علامتی که در ذهن من وجود داشت چشمانم بستم تا آرزو کنم نمی‌دونم چی شد ولی آرزویی که در ذهنم بود را گفتم:
(نویسنده کتاب را ببینم .)
این ارزو کاملا در باورم نمی گنجید که چرا بر ذهنم آمد ولی ته دلم کسی فریاد میزد که شاید بهترین ارزوی عمر تو باشد ...
شروع کردیم به بریدن کیک و به هرکس یه تیکه دادیم و خوردیم 
و کادو هارا دونه به دونه باز کردیم 
جشن تموم شد .
همه به خانه هاشون رفتند 
وسایل رو جمع کردم و تو اشغالی ریختم رفتم .
تو آشپز خونه شیر قهوه درست کردم و کمی ماشمالو روش ریختم رفتم رو مبل نشستم و کتابو باز کردم انگار تو صفحه دوم چیزی نوشته شده بود صفحه دوم را باز کردم دیدم نوشته تولدت مبارک ...
این بهترین هدیه تولدی بود که امروز گرفته بودم 
تاریخ .././....

...ادامه دارد ...

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.