تو نقش اصلی ماجرای منی ... : سورپرایز شدن
5
49
3
5
از کتابخانه بیرون آمدم قدم زنان به سمت خونه رفتم به دم در خونه دیدم کلید را در قفل گذاشتم و چرخاندم در را باز کردم که ناگهان ...
از همه طرف کاغذ های رنگی و برف شادی به سمت من سرازیر شد ...
آنقدر تعجب زده بودم که چیزی به ذهن برای گفتن نداشتم .
بعد چند ثانیه به خودم آمدم و جیغ بلندی کشیدم و جشنو ادامه دادم سارا و شارلوت کیکو آماده کرده بودند کاترینا و تاتسومی تزیینات رو انجام داده بودند...
آهنگ ملایمی تو خونه بخش شده بودو میرقصیدیمو شادی میکردیم که به سمت کیک رفتیمو مراسم رو شروع کردیم ...
بچه ها روی کیک شمع ?️ گذاشتن تا فود کنم ...شمع به شکل یک علامت تعجب بود و مثل علامتی که در ذهن من وجود داشت چشمانم بستم تا آرزو کنم نمیدونم چی شد ولی آرزویی که در ذهنم بود را گفتم:
(نویسنده کتاب را ببینم .)
شروع کردیم به بریدن کیک و به هرکس یه تیکه دادیمو آنرا خوردیم
و کادو هارا دونه به دونه باز کردیم
جشن تموم شد .
همه به خانه هاشون رفتند
وسایل رو جمع کردم و تو اشغالی ریختم رفتم .
آشپز خونه شیر قهوه درست کردم و کمی ماشمالو روش ریختم رفتم رو مبل نشستم و کتابو باز کردم انگار تو صفحه دوم چیزی نوشته شده بود صفحه دوم را باز کردم دیدم نوشته تولدت مبارک ...
این بهترین هدیه تولدی بود که امروز گرفته بودم
تاریخ .././....
...ادامه دارد ...