شادیِ من به خاطر یک لقمه نان و پنیر نبود !

شادیِ من به خاطر یک لقمه نان و پنیر نبود !

Mo_y_gosfandy نویسنده : Mo_y_gosfandy تمام شده

داستان های مشابه

در دنیایی وارونه دختری شانزده ساله به نام "روبی" با مادرش ...

همه فکر میکنن اگر موهاتو از دست بدی یعنی زشتی.اما این فکری ...

داستان در مورد لحظه ای خاص برای یک عقاب جوان است

زهره خوشحال بود،اما نه به خاطر یک لقمه نون و پنیر و ده هزار تومان پول ، به خاطر خنده ها و ذوق صادقانه مادرش...چشمانش را بر برق چشمان مادرش گره زده بود و کلی از دختر بچه ی ناشناس تشکر کرد که این ذوق را در دل و این لبخند را بر لب و این برق را در چشمانش میتوانست دوباره ببیند.
ژانرها: داستان کوتاه / واقع‌گرایی
تعداد فصل ها: 1 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.