درباره Medallion

  Narges
  قزوین
  22 ساله
  تاریخ عضویت: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲

های دنیا!
حواست باشد...
گر افسار پاره کنی و ساز ناسازگاری بنوازی...
سوگند به شمشیر نجابتم...
گردنت را از پوست آویزان خواهم کرد...
آنگاه که بر خر شیطان سوارم...
سازت را بستانم...و ساز خود با آن زنم!
و مستانه بر عرش آرزو های دستساخته به ساز خود برقصم!
زنهار دنیا!
به گلایه های شبانه،به بالشت های خیس،به دلهای شکسته،به سوز و آه ها،به ناله ها،به اشکها سوگند...
آنکس که از آن من است تویی!و آنکس که از آن هیچکس منم!
برقص!به ساز من برقص!
که این همانست که باید باشی!
زنهار دنیا!
دیگر بس است!
سرم را بالا اورده،اشکهایم را پاک کرده‌ام...
دست بر زانوانم نهاده،برخاسته‌ام...
و اکنون...
بچرخ تا بچرخیم!
من دختری هستم...مرده مبارزه...خستگی ناپذیر...تو از آن منی...و آنکس از آن توست...شکست است!
من به ساز خود رقصم...و تو محکوم به تماشا!

آخرین پیام

Medallion پیامی تاکنون اضافه نکرده است.

داستان های Medallion

1 داستان منتشر شده
به گذشته خوش آمد بگو 3 در حال تایپ

به گذشته خوش آمد بگو

۲۵ خرداد ۱۴۰۲

《سعی کن آروم باشی میکائیل!》 《کم کم دیوونه‌م میکنه!》 《ولی اون واقعی نیست!》 《پس چرا انقدر واقعی گریه میکنه؟چطور شونه‌م از اشکاش خیس میشه؟》

0 1 1.9 K
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.