عزیز تر از من
۲۹ تیر ۱۴۰۴
Sahar_Salimi
این داستان رو تقدیم میکنم به همه عزیزانی که به دلیل تصادف ، دیابت و ... یک یا چند عضو از بدنشون رو از دست دادند. میدانستم. همه همین را میخواستند. همه میخواستند ما را از هم جدا کنند. اما من تکه ای از جانش بودم. برایش سخت بود. برای هر دومان سخت بود. اما دیگر هیچ راهی نبود. جدایی مان قطعی بود. دیگر خودش هم نمیخواست با او بمانم. نه تاب بودنم را داشت نه میل به رفتنم. حق هم داشت.