تبادل نظر در تالارهای گفتگو

  برای ایجاد تاپیک باید ابتدا در سایت عضو شوید و وارد حساب کاربری خود شوید.
NegarMojiri استارتر تاپیک کاربر تعداد پست ها : 17

بیاین توی نوشتن این داستان با من مشارکت کنین:)

234 بازدید | 19 پست
اگر یک روز، یکی از نزدیکانتون یا دوستانتون، به کما بره و بهتون بگن که احتمالا دیگه هیچ وقت بیدار نمی‌شه؛ وقتی برای اولین بار به ملاقاتش می‌رین بهش چی می‌گین؟
توجه داشته باشین که شما نمی‌دونین که اون می‌تونه صداتون رو بشنوه یا نه.
فرقی نداره شخص کی باشه، می‌تونه دشمن، دوست، خانواده، کسی که نسبت بهش حس خاصی دارین یا... باشه.
اسم اشخاصی که از دیالوگ‌هاشون توی داستانم استفاده می‌کنم رو داخل جلد داستان می‌زنم.
پ.ن: امکان داره خیلی طول بکشه تا داستان رو بنویسم و آپلودش کنم چون درگیر امتحانات میانترم دانشگاهم:(
۸ آذر ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۳
Mo_y_gosfandy کاربر تعداد پست ها : 12

ممنون از شما جالب بود

ارتباط زیادی باش برقرار کردم😂✨😄
۱۴ دی ۱۴۰۱ - ۱۹:۴۷
Writer_crow کاربر تعداد پست ها : 29
شاید همچین چیزی بگم: «باورم نمیشه که همچین اتفاقی افتاد؛ ولی فرقی نمی کنه که بقیه چی میگن. هر طوری که بشه، امیدوارم که یه روز بیدار بشی؛ بیدار بشی تا دوباره بتونم اشک ها و لبخند هات رو ببینم. بیدار بشی تا دوباره کسی رو داشته باشم که وقتی باهاش حرف می زنم، سرزنشم نکنه و بتونه درکم کنه.
می دونی چیه؟ ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها و روزها می گذرن، ولی من هیچ وقت فراموشت نمی کنم. فرقی نداره که چه اتفاقی می افته. چه بیدار بشی و چه نشی، چه اینجا باشی و چه ورای آسمون و ابرها، چه روزی برسه که دوباره لبخند رو روی لبهات ببینم و چه نرسه، من همیشه به یادت می مونم. خاطره هایی هستن که هیچ وقت فراموش نمیشن. تو همونی هستی که این خاطره ها رو برای من ساختی؛ به خاطر همینه که اینقدر دوستت دارم.»
۱۴ دی ۱۴۰۱ - ۲۲:۰۹
Mo_y_gosfandy کاربر تعداد پست ها : 12

شاید همچین چیزی بگم: «باورم نمیشه که همچین اتفاقی افتاد؛ ...

وای،،،خیلی جالب و تاثیر گذار نوشتی
۱۵ دی ۱۴۰۱ - ۰۱:۰۸
Writer_crow کاربر تعداد پست ها : 29

وای،،،خیلی جالب و تاثیر گذار نوشتی

مرسی :>
۱۵ دی ۱۴۰۱ - ۱۷:۳۸
NegarMojiri استارتر تاپیک کاربر تعداد پست ها : 17

شاید همچین چیزی بگم: «باورم نمیشه که همچین اتفاقی افتاد؛ ...

به به دختر خفن سایت:)
ممنون ازتون
انشالله وقت کنم و بنویسمش
داستان پروانم هست چندین ایده دیگه هم دارم که ننوشتم این هم یکیشه
اما فعلا درگیر امتحانات ترمم و صد البته سه گانمو دارم تموم میکنم و باید ادیت نهاییش رو شروع کنم
همه چی قاطی پاتی شده:/
۲۳ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۶
Writer_crow کاربر تعداد پست ها : 29

به به دختر خفن سایت:) ممنون ازتون انشالله وقت کنم و بنویسمش داستان ...

خواهش میکنم :))) موفق باشید ^v^
۲۵ دی ۱۴۰۱ - ۱۳:۵۱
GREEN_V کاربر تعداد پست ها : 1
روی صندلی کنار تخت میشینم و چند لحظه بهش زل میزنم.بعد خیلی آروم بلند میشم،روی صورتش خم و میشم و دستم رو به گوشه ی تختش تکیه میدم و یه بوسه روی پیشونیش میکارم.سرم رو بالا میارم و به پلکای بسته اش خیره میشم و لبخند بزرگی میزنم.زیر لب جوری که صدام فقط به اون برسه میگم:اونجا بهت خوش میگذره؟
چند لحظه با همون لبخند تو همون حالت میمونم و بعد از دست کشیدن به موهای قهوه ای تیرش و پاک کردن قطره اشکی که روی صورتش لیز میخوره از اتاق خارج میشم
۲۶ دی ۱۴۰۱ - ۰۳:۵۰
NegarMojiri استارتر تاپیک کاربر تعداد پست ها : 17

روی صندلی کنار تخت میشینم و چند لحظه بهش زل میزنم.بعد خیلی ...

واو ممنون:)
میترسم تاپیک جدید بزنن این تاپیک از دسترسم خارج بشه
آیا نمیشه قابلیت سترسی به تاپیک های قدیمی تر رو بهمون بدین؟
۲۸ دی ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۷
Martiranus کاربر تعداد پست ها : 2
سلام
به نظر من از خاطراتش میگه و یه روز یه اتفاقی بد تو بیمارستان می افته(آتش سوزی ،حمله تروریستی،و.....)و دوستش سعی میکنه نجاتش بده که به هوش میاد و بعد به خاطر ریزش سقف میمیرن.یا زنده می‌مونن انتخاب با خودت
۱۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۰:۳۴
Martiranus کاربر تعداد پست ها : 2
سلام
به نظر من از خاطراتش میگه و یه روز یه اتفاقی بد تو بیمارستان می افته(آتش سوزی ،حمله تروریستی،و.....)و دوستش سعی میکنه نجاتش بده که به هوش میاد و بعد به خاطر ریزش سقف میمیرن.یا زنده می‌مونن انتخاب با خودت
۱۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۰:۳۴


  برای پاسخ به این تاپیک باید ابتدا در سایت عضو شوید و وارد حساب کاربری خود شوید.

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.