شوالیه : نگهبان

نویسنده: forwv55

یامی سعی می‌کرد مخفیانه از تاریکی بگذرد تا از درگیری و نبرد اجتناب کند، اما دو یا سه باری با چند انسان بیمار جنگید و پیروز شد.
مقصدش شهر باران بود. گویا که این شهر پایتخت پادشاهی بود.
با خود گمان کرد شاید مشاوران پادشاه در این شهر باشند پس راهی آنجا شد. گورو قبل از اینکه برود به او گفت که برای ورود به شهر باران به کلید نیاز دارد. 
این کلید دست یکی از نگهبانان پادشاهی بود. 
یامی امیدوار بود شاید او مرده باشد یا اصلا به بیماری مبتلا نشده باشد، اگر به بیماری مبتلا باشد کمی سخت خواهد بود، چونکه بیماری نه تنها قدرت فکر را از بین میبرد، بلکه حتی قدرت بدنی را هم افزایش می‌دهد.
به هر حال او باید این کار را انجام می‌داد. به مکانی رسید که خیلی شبیه یک قلعه بود، او آنجا بود یکی از هفت نگهبان پادشاهی. 
یامی از پله ها بالا می‌رفت و به سالنی بزرگ رسید. ناگهان در پشت سر او بسته شد و چند مرد و زن با چشمان قرمز و دستانی شمشیر مانند ظاهر شدند.
ناچار به کشتن آنها شد و شمشیرش را نمایان کرد. آنها بدون هیچ رحمی همگی با هم حمله کردند.
چندان قوی نبودند، انگار خسته بودند و طوری رفتار می کردند که انگار می‌خواهند بمیرند.
یامی از اولین فرصتی که گیرش آمد آنها را از بین میبرد.
او از کشتن موجودات خوشحال نبود، بلکه ناراحت بود ولی فکر می‌کرد شاید این کار باعث آزاد شدن آنها شود و در آرامش باشند.
بعد از نبرد از کنار جنازه هایی که میسوختد و بخار می‌شدند رد شد و به سمت در خروجیِ سالن‌ رفت، اما در جلوی او بسته شد و زمین لرزه آغاز شد.
سرش را برگرداند و مردی غول‌پیکر تبرش را به سمت سر او تاب میداد.
جاخالی داد، اگر فقط یک صدم ثانیه غفلت میکرد الان به دو نیم تقسیم شده بود.
مرد زره‌پوش تبرش را برگرداند و دوباره به یامی حمله کرد. یامی ضربه با شمشیرش حمله را دفع کرد. پنج متر به عقب پرتاب شد و شمشیرش ترک می‌خورد. اگر یکبار دیگر ضربه را دفاع میکرد علاوه بر شمشیرش خودش هم به دو نیم تقسیم میشد.
پس تنها راه شکست این موجود جاخالی دادن و ضربه زدن مستقیم به بدنش است. ضربه‌ی بعد را جاخالی داد و به سرش ضربه زد.
این کار را هفت بار انجام داد تا بالاخره نگهبان زره‌پوش به زانو درآمد.
یامی پرید و می‌خواست با فرودش ضربه محکمی به او بزند اما در یک چشم بهم زدن نگهبان مشتی به صورت او کوبید.
یامی طوری زمین‌ خورد که گرد و خاکی چند متری ایجاد شد.
او بدون تردید بلند شد، بدنش تنومند و قوی بود اما برای شکست این مرد کافی نبود.
به راه حل دوم فکر کرد، استفاده از قدرت "روح".
قدرت روح با ضربه زدن به دشمن به دست می‌آید و با هر ضربه مقداری به صاحب خود روح می‌دهد. این قدرت برای هر فرد به روش خاصی کار می‌کند، اما یامی می‌تواند آن را به چهار روش اجرا کند.
او می‌خواست با روش "شلیک" این نبرد را تمام کند.
دستانش را مانند تفنگی کرد و توپی سیاه و سفید رنگ جلوی دو انگشت ظاهر و بعد شلیک شد.
تبر خونی روی زمین افتاد، اما همچنان ایستاده بود. شلیک موفقیت آمیز بود ا‌ما فقط دست نگهبان را قطع کرد.
یامی آماده شد. نگهبان تبر را با آن یکی دستش برداشت و به سوی یامی می‌دوید. یامی هم همینطور.
هر دو آماده ضربه بودند اما ضربه‌ها فرق داشت.
یکی به قصد کُشت یکی به قصد فریب.
پایش را روی سلاح رقیب گذاشت و بدون درنگ سر او را جدا کرد.
بله همینگونه بود.
یامی پیروز شد......
دیدگاه کاربران  
0/2000
loading

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.