جادوگران دلاور : آنلد باک
1
6
1
4
«6 سال بعد»
آنلد اکنون یک پسر با موهای سیاه کوتاه و چشمان قهوهای است و دوستان نزدیکش دختر خالهاش لایجی ریسی (یک دختر با موهای سیاه دم اسبی و چشمان آبی) و پسر یکی از دوستان خانوادگیشان سید سلاتر (یک پسر با چشمان سبز و موهای کوتاه قهوهای) هستند. همگی آنها هفت ساله و جادوگر هستند. آن شب، ماه کامل خواهد شد.
لایجی در حال سبز کردن چند شاخه گل در دستش میگوید: "جادو زیباست."
یکهو گلها تبدیل به گیاه گوشتخوار میشوند و سید میگوید: "ولی میتونه ترسناک باشه."
لایجی جیغ میکشد و گیاهها را رها میکند و سید شروع به خندیدن میکند. یکهو لبهای سید دوخته میشوند. برادر لایجی، فرانکی، یک پسر با موهای سیاه بلند و چشمان آبی، با چوبدستی قهوهای در دستش میگوید: "کسی حق نداره خواهرم رو اذیت کنه."
لبهای سید دوباره باز میشوند و خاله آنلد، لالو ریسی، یک زن با موهای سیاه کوتاه و چشمان آبی، با چوبدستی قهوهایاش میگوید: "طلسم کردن بچهها ممنوعه پسر، فکر کنم توی مدرسه اینو بهت گفته بودن."
فرانکی: "بله مامان، فکر کنم گفته باشن."
لالو: "پس سعی کن یادت بمونه."
لایجی به پنجره نگاه میکند و میگوید: "بچهها بریم تا ماه کامل رو تماشا کنیم."
آنلد: "بریم."
ناگهان لیلی با جادو چهار لیوان را پر از شربت میکند و معجون ضد تبدیل به گرگنما را توی یکی از آنها میریزد و مخلوط میکند. با جادو لیوانی که معجون در آن است را جلوی آنلد میبرد و سه لیوان دیگر را جلوی لایجی، فرانکی و سید قرار میدهد و میگوید: "اول شربت بخورید."
لایجی و فرانکی: "ممنون خاله."
آنلد: "ممنون مامان."
سید: "ممنون خانم باک."
همهی آنها شربتها را میخورند و سپس به تماشای ماه کامل میروند. لیلی نفسی راحت میکشد و با خودش میگوید: "امیدوارم که آرتور پرینپن سریعتر معجون دائمی رو بسازه."
«چهار سال بعد»
سید اکنون یازده ساله شده و در خانه نشسته است. ناگهان یک نامه از شمینه وارد میشود و آنلد میگوید: "مامان، بابا، یه نامه اومده."
لیلی و پلویت: "بخونش."
آنلد شروع به خواندن نامه میکند:
آقای آنلد باک، شما به مدرسه جادوگری جنگل انگلستان دعوت شدهاید.
اقلام مورد نیاز:
کتابهای درسی
چوبدستیی
کیسه جادویی
ردای مدرسه
دیگ معجونسازی
پلویت: "عالیه. جیک!"
یک موجود کوتوله بین انسان و گوسفند که بهش میگن "جاک" ظاهر میشود و میگوید: "بله ارباب پلویت."
پلویت: "آنلد رو ببر و براش لوازم مدرسه رو بخر. پولش رو اضافه بر حقوقت بهت پس میدم."
جیک: "بله ارباب... راستی الان که اینجام، حقوق ما در آشپزخونه رو چه زمانی میدید؟"
پلویت: "باید از پدر زنم بپرسی."
جیک: "ارباب آنلد، دستم رو بگیرید."
آنلد دست جیک را میگیرد و با هم تلپورت میشوند به بازار جادوگران. آنجا پر از مغازههای جادوگرهاست و جادوگران و جاکها در حال رفت و آمد هستند. آنلد با علاقه به مغازهها نگاه میکند و چشمش به یک راه فرعی میافتد و میپرسد: "اون ور کجا میره؟"
جیک: "به بازار سیاه میره، جایی که اجناس رو گرانتر میفروشن. بعضیها میگن که بعضیهاشون هم دزدی هستند ولی مدرکی وجود نداره... بگذریم، بریم برای خرید... اول از همه چوبدستی... مغازهاش این طرفه."
آنها وارد مغازه چوبدستی فروشی میشوند و آنجا خالی است. آنلد میگوید: "کسی اینجا نیست؟"
یک جاک با پشم سیاه و شاخ قوچ ظاهر میشود.
جیک: "یه محافظ؟"
جاک محافظ: "اینجا چی میخواید؟"
جیک: "اومدم برای پسر اربابم یه چوبدستی بخرم."
جاک محافظ: "اینجا تعطیله... گمشید بیرون."
جیک: "بیادب."
جیک و آنلد از مغازه خارج میشوند و آنلد میپرسد: "جاک محافظ چیه؟"
جیک: "اونا قویترین جاکها هستند و کمی هم قلدر... بریم سراغ خرید چیزهای دیگه."
آنلد: "خب، کتابهای درسی، کیسه جادویی, ردای مدرسه، دیگ معجونسازی."
جیک: "خب، ردای مدرسه و کیسه جادویی توی لباسفروشی هستند."
آنها به لباسفروشی میروند و بعد از اندازهگیری لباسها، خیاط با چوبدستیاش لباسها را به اندازهی آنلد درست میکند و به آنها میدهد.
جیک: "کیسه جادویی هم میخوایم."
صاحب مغازه: "اوه بله، کدوم رو میخوای؟"
آنلد به یکی از کیسهها اشاره میکند و صاحب مغازه میگوید: "پوست اژدها؟ انتخاب خوبیه."
او کیسه را به آنلد میدهد و با چوبدستی سه بار روی کیسه میزند و میگوید: "کیسه الان به نام تو ثبت شده."
پس از خرید کیسه جادویی، کتابهای درسی و دیگ معجونسازی را نیز تهیه میکنند و به مغازه چوبدستیفروشی برمیگردند. همان جاک محافظ میگوید: "گفتم اینجا تعطیله."
یکهو او خشک میشود و روی زمین میافتد. دو جاک محافظ دیگر میآیند. اولین جاک محافظ میگوید: "کی گفته اینجا تعطیله؟!"
جاک محافظ دوم: "انگار تنش میخاره! بفرمایید."
جیک: "اومدم برای پسر اربابم چوبدستی بخرم."