درباره Damenoon

  دامنوون
  تاریخ عضویت: ۱۰ بهمن ۱۴۰۳

سفرکردن برای من همیشه یک دنیای جدید بوده. مثل کسی که با هر قدم، وارد یک داستان متفاوت می‌شود. از کوچه‌های شلوغ پاریس تا دشت‌های وسیع خاورمیانه، زندگی من همانند یک سفر بی‌پایان است. در این مسیر، هر جایی که رفتم، با آدم‌های جدیدی آشنا شدم که هر کدوم از اون‌ها داستان‌های منحصر به فردی از زندگی‌شون برایم داشتند. از مردم روستایی تا هنرمندان خیابانی، از فقرا تا اشراف، همه این تجربیات رو ثبت کرده‌ام و از همه‌شون چیزهای زیادی آموخته‌ام.
این سفرها به من سه گنجینه ارزشمند داده: چمدانی پر از ضرب‌المثل‌های نابی که در هر کجای دنیا پیدا کردم، داستان‌هایی از شکست‌ها و پیروزی‌های انسانی که بر زندگی انسان‌ها سایه انداخته، و حتی خنده‌ها و گربه‌هایی که دل‌نشین‌ترین لحظات رو در سفرهایم ساختند. هدف من اینه که این تجربیات رو به هم وصل کنم و ازشون چیزی بزرگ بسازم. رمان‌هایم، همان "دانش سفرکردن" است که خودم به دست آوردم؛ ترکیبی از حکمت‌های قدیم سرزمین خودم و ساده‌ترین درس‌هایی که از مردم کشورهای مختلف آموختم.
هر صفحه از نوشته‌هایم، یک پیمان با خودم است، با اون روزهای نوجوانی که با یک کوله‌پشتی دست‌دوم و دفترچه‌ای سفید به دنیا وارد شد. این پیمان رو با خودم بستم که هر تجربه رو تبدیل به حکمت کنم، هر ملاقات رو به یک کشف جدید تبدیل کنم، و هر خاطره رو به چراغی برای راه کسانی که بعد از من می‌آیند. و بر این باورم که هیچ چیزی ارزشمندتر از تجربه کردن زندگی و یادگیری از تجربیات دیگران نیست.

آخرین پیام

Damenoon پیامی تاکنون اضافه نکرده است.

داستان های Damenoon

1 داستان منتشر شده
سرنوشت را چه کسی می‌نویسد؟ عشق… یا انتخاب‌های ما؟ 1 در حال تایپ

سرنوشت را چه کسی می‌نویسد؟ عشق… یا انتخاب‌های ما؟

۱۰ بهمن ۱۴۰۳

نامه‌ای که ایزابلا نوشته، تنها یک یادگاری از گذشته نیست؛ بلکه پازلی است که می‌تواند سرنوشت را به چالش بکشد. در این نامه، سوالی بزرگ مطرح می‌شود: آیا ایزابلا به تقدیر ایمان داشت، یا این‌که خود و معشوقش با دستانشان مسیر عشقشان را از میان هزاران انتخاب سخت و پیچیده رقم زدند؟ حالا، پس از سال‌ها، این نامه چگونه مسیرش را دوباره یافته و همچون نقشه‌ای فراموش‌شده، دوباره به دست کسی می‌رسد. آیا این تقدیر بود که آن را بازگرداند، یا تنها خواسته‌های ناخودآگاه روح‌هایی که هنوز درگیر "چه می‌شد اگر…" هستند؟ بخشی از نامه: "...عشق ما نه تقدیر بود، نه تصادف. ما خود آن را انتخاب کردیم... حتی زمانی که می‌دانستیم پایانش درد است!" حالا، پس از سال‌ها، این کلمات همچنان سوال‌هایی بی‌پاسخ را در ذهن دانون می‌کارد. آیا دوباره لمس این کلمات یعنی بازیِ سرنوشت و تکرار همان مسیر گذشته است، یا فرصتی است برای اصلاح اشتباهات و تغییر آنچه از دست رفته؟ اگر عشقشان از پیش نوشته شده بود، پس چرا درد فراموشی هنوز مانند خنجری در قلبشان فرو می‌رود؟ و اگر سرنوشت تنها ساخته ذهن انسان‌هاست، پس چرا ندای ایزابلا، پس از این همه سال، همچنان از اعماق زمان به گوشش می‌رسید؟ هشدار: این داستان را تنها در صورتی بخوانید که جرات دارید به دو پرسش اساسی پاسخ دهید: 1. آیا اتفاقات زندگی بخشی از سرنوشت از پیش تعیین‌شده ما هستند یا ما آن را از اعماق ناخودآگاه خود فرامیخوانیم؟ 2. آیا عشق واقعی آزادی است که انسان‌ها در انتخاب‌های خود می‌سازند، یا زنجیری است که تقدیر برایشان رقم زده؟

1 1 1.8 K
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.