داستان های nazaninleili

شب ششم 0 در حال تایپ

شب ششم

۶ دی ۱۴۰۰

باصدای لرزون و زمزمه مانندش _هیس ، من نمی تونم بهت کمک کنم . اگه صداتو بشنوه تورو خدا برو تیک تاک تیک تاک صدای ساعت لعنتی که حالمو بهم میزد دو قدم به عقب برداشتم ، دردی مثل مار تو سینم پیچ و تاب میخورد دلم میخواست بمیرم ای کاش این خفگی این فشار تو گلوم منو امشب بکشه بدون اینکه نگاش کنم زدم بیرون از اون سگ دونی

0 0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.