شب ششم
                                             ۶ دی ۱۴۰۰
                                             nazaninleili
                                    
                                    باصدای لرزون و زمزمه مانندش _هیس ، من نمی تونم بهت کمک کنم . اگه صداتو بشنوه تورو خدا برو تیک تاک تیک تاک صدای ساعت لعنتی که حالمو بهم میزد دو قدم به عقب برداشتم ، دردی مثل مار تو سینم پیچ و تاب میخورد دلم میخواست بمیرم ای کاش این خفگی این فشار تو گلوم منو امشب بکشه بدون اینکه نگاش کنم زدم بیرون از اون سگ دونی

 
				