هنرمند خاموش : غرق خیال

نویسنده: ghaffarisamiyar

_خانوم الی!
_بله رئیس؟
_ ریو امشب نمیاد تو شیفت شب میتونی بمونی؟
_ا...امممم...آره میمیتونم.
_باشه امشب رو بمون.الکس هم هست.
_چشم.
پیشنهاد رئیس رو نباید قبول میکردم.من در طول روز فقط شب ها میتونم استراحت کنم.اونم امروز موندم برای شیفت شب.نمیتونم بمونم.من باید غرق خیالاتم بشم شب ها.غرق کلمات.
چیشده؟چی؟اعلامیه؟
اعلامیه:
دفن سرکار خانوم الی مجنار جمعه ساعت ۹ صبح.
چی؟ممممن؟چرا اعلامیه من؟هاا؟من که هنوز زندم.چرا یعنی چی؟
_الی!الی!الی پاشو
_اوههههه الکس!همش تخیل و خیالات بود.
_چی؟چی همش خیالات بود.من داشتم دسشویی رو تمیز میکردم اومدم دیدم ۳ ۴ تا مشتری رو راه ننداختی؟چته الی؟
_هیچی.امممم فقط خوابم میاد.
_برو یه آب دست صورتت بزن بیا.دیگه هم خوابت نیاد.
_باشه.
همش خیالات بود الی.خیالات.چرا انقد بهم فشار میاد این روزا.نمیدونم.نمیدونم.کاملا بهم ریختم.از همچی از همه بدم میاد.گاهی وقتا نمیخوام تو این دنیا باشم.نمیخوام باشم اینجا.احساس میکنم یه موجود اضافیم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.