قتل،خون=هنر : بخش دوم

نویسنده: Navazande

ساعت از دو بعدازظهر گذشته بود که کارآگاه شیری، سراسیمه وارد سالن غذاخوری شد و پرونده‌ای در دست داشت. سالن غذاخوری فضایی معمولی بود با دو ردیف میز و صندلی. در گوشه‌ی سمت چپ اتاق، سه مأمور مشغول صرف غذا بودند و کارآگاه احمدی، تنها در سمت راست نشسته و غذایش را می‌خورد.
کارآگاه شیری احترام نظامی گذاشت و گفت: – کارآگاه احمدی، یه‌سری اطلاعات جدید به‌دست آوردیم.
چی شده؟ – خب، اول اینکه حدس‌هام درست بود. اون دو نفر با هم ازدواج نکرده بودن.
کارآگاه شیری پرونده را باز کرد و از روی آن برای احمدی خواند: – مقتول زن، سارا اصلانی متولد ۱۳۶۷ بوده. مرد هم رضا کرواتی متولد ۱۳۶۵. زن ازدواج کرده بوده و خونه‌اش چند خیابون اون‌طرف‌تر بوده، اما مرد مجرد بوده.
خب، دیگه چی؟ – توی روز آخر زندگی‌شون، هیچ‌کدوم کسی رو ملاقات نکردن. ولی خانم اصلانی یه دوست خیلی صمیمی داشته که از بچگی باهاش بوده. ممکنه اطلاعاتی داشته باشه. کالبدشکافی هم نشون داده قتل بین ساعت ۸ تا ۹ صبح اتفاق افتاده. مرد هم کاملاً تنها زندگی می‌کرده، نه فامیل، نه دوست...
از شوهر زن چی می‌دونیم؟ – فعلاً هیچی.
راجع‌به هر دوتاشون اطلاعات جمع کن و بیارشون اینجا. – بله قربان.
وقتی شیری در حال خروج بود، کارآگاه احمدی گفت:
شیری، اون پرونده رو بده من. کارآگاه شیری برگشت، عذرخواهی کرد، پرونده را داد و از سالن غذاخوری بیرون رفت.
(ساعت ۶ بعدازظهر)
سرباز اصلانی، روز اول خدمتش را می‌گذراند ،در زد .
بفرمایید. سرباز وارد شد. اتاق ساده‌ای بود: یک کمد، چند قفسه، یک میز و یک جالباسی. کارآگاه احمدی در حال بررسی پرونده‌ها و کشیدن سیگار بود.
× قربان، کارآگاه شیری گفتن بیام بگم مظنون‌ها رو آوردیم. خانم زهرا فارسی هنوز در راهه ولی آقای مرتضی کشفی آماده‌ست.
ممنون، الان می‌رم.
کارآگاه احمدی پرونده‌ها را جمع کرد، پرونده جدید را برداشت و به راه افتاد.
(اتاق بازجویی)
_ کارآگاه، طبق دستور شما، مظنون‌ها رو آوردیم. خانم فارسی هنوز نیومده ولی آقای کشفی توی اتاق منتظر شماست.
تو باهاش حرف زدی؟ _ خیر.
خوبه.
از ته سالن، سرباز اصلانی وارد شد، احترام نظامی گذاشت. × از بخش کالبدشکافی مدارک جدید رسید. گفتن زودتر برسونیم خدمتتون.
ممنونم، اصلانی. برو.
شیری، تو برو دنبال مدارک. من با این آقا صحبت می‌کنم.
(نیم ساعت بعد)
صدای در آمد. کارآگاه احمدی بلند شد. از نگاهش مشخص بود که مرتضی کشفی را مظنون اصلی می‌داند. کارآگاه شیری همراه با پرونده‌ای جدید و یک فیلم برگشت.
_ کارآگاه، این مدارک جدیدن. توی فیلم یکی از دوربین‌های مداربسته دیده می‌شه که آقای کشفی ساعت وقوع قتل از محل خارج می‌شن. چند دقیقه بعد همسرشون وارد خونه می‌شه و سپس خودش وارد می‌شه.
کارآگاه احمدی تبلت را گرفت و فیلم را نگاه کرد.
دیگه چی داری؟ _ توی پرونده، پوست آقای کشفی زیر ناخن‌های مقتوله پیدا شده. دی‌ان‌ای هم مطابقت داره. نشون می‌ده بینشون درگیری بوده.
ممنون، شیری.
کارآگاه وارد اتاق شد، پشت میز نشست و مدارک را گذاشت.
مرتضی، مردی تپل با موهای شانه‌زده به چپ، چشمانی خسته و ریش کم‌پشت، مضطرب بود. دستانش می‌لرزید و پایش را آرام تکان می‌داد.
خب آقای کشفی، یه بار دیگه بگو صبح کجا بودی؟ مرتضی با صدایی لرزان گفت: – همون‌طور که گفتم، بیرون شهر بودم. کار داشتم.
کارآگاه تبلت را نشان داد. صورت مرتضی سفید شد. انتظار این دوربین را نداشت.
ما مدرک زیاد داریم، ولی بهتره خودت بگی چی شده تا وقت‌مون تلف نشه.
مرتضی با دستان لرزان لیوان آب را نوشید. صدایش شکست: – چند وقتی بود بهش شک داشتم. باور نمی‌کردم، اما اون روز رفتم که مچش رو بگیرم... وقتی صحنه رو دیدم، کنترلم رو از دست دادم.
شروع به گریه کرد. کارآگاه همه‌چیز را یادداشت کرد. وقتی صحبت‌ها تمام شد، بلند شد و به سمت در رفت.
مرتضی گفت: – این حق من نبود... اگه فقط...
کارآگاه بدون توجه به ادامه‌ی حرفش بیرون رفت. نوشته‌ها را به شیری داد و گفت:
اینارو با همه‌ی مدارک بفرست مرکز. خودشم بنداز بازداشتگاه تا مراحل قانونی طی شه و خانم فارسی هم لازم نیست دیگه بیان حداقل فلن.
_ چشم، کارآگاه.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.