قتل،خون=هنر :  بخش سوم

نویسنده: Navazande

کاراگاه احمدی به همراه کاراگاه شیری سر صحنه‌ی جرم حاضر شده بودند. در اتاق‌خوابی روی تخت، دو جسد، یک زن و یک مرد، به پهلو در مقابل هم دراز کشیده بودند. شکم هر دو پاره شده و روده‌هایشان بیرون ریخته و به هم بافته شده بود. پاهایشان از ساق جدا شده و بالای سرشان به دیوار میخ شده بود. چشمانشان با میله‌ای فلزی به هم متصل شده بود. اتاق با نوری قرمز و کم‌رمق روشن شده بود؛ پرده‌ها کشیده شده و هیچ نوری از بیرون وارد نمی‌شد.
کاراگاه شیری مستقیم به اجساد زل زده بود، ولی کاراگاه احمدی و دیگر مأموران حالشان بد شد و بیرون رفتند. دقایقی بعد، احمدی دوباره وارد اتاق شد.
شیری، چطور می‌تونی این‌جا رو تحمل کنی؟
_من با این چیزا حالم بد نمی‌شه، واسه همین این شغل رو انتخاب کردم.
کاراگاه احمدی باز نتوانست تاب بیاورد. گفت:
ببین چی می‌تونی پیدا کنی و تیم رو هم بفرست ببینن چی پیدا می‌کنن.
و از اتاق خارج شد.
(چهار ساعت بعد - اداره پلیس)
کاراگاه شیری وارد اتاق احمدی شد.
_قربان، چیزی که تیم پیدا کرد... هیچی بود.
یعنی چی هیچی؟
_هیچ ردی، هیچ سرنخی. مقتولین زن و شوهر بودن، خونه واسه خودشون بوده. طبق بررسی‌هایی که داشتیم، دشمنی نداشتن. اتاق فوق‌العاده تمیز بوده، مثل اینکه قاتل خیلی حرفه‌ای عمل کرده. به بخش جرم‌شناسی گفتم به جستجو ادامه بدن، شاید چیزی دستگیرمون بشه.
گزارش کالبدشکافی رو روی میز گذاشت.
_هر دو مقتول، کبد و کلیه‌هاشون خیلی دقیق و تخصصی برداشته شده. احتمالاً کار یه جراح حرفه‌ایه. زمان تقریبی قتل دیشب بوده، ولی دقیق‌تر نمی‌شه گفت. به نظر می‌رسه قاتل تمام شب رو وقت گذاشته برای این کار. تمیز و بی‌نقص، بدون هیچ رد و سرنخی. هیچ‌کدوم از همسایه‌ها چیزی ندیدن یا نشنیدن. دوربین‌هایی که بررسی کردیم چیزی نشون نداده، کلی نقطه‌ی کور داریم. اطلاعات تکمیلی هم احتمالاً امشب می‌رسه.
کاراگاه احمدی دستی به موهایش کشید و چند فحش زیر لب داد. بعد از چند ثانیه، سرش را بالا آورد:
این دیگه چه آشغالیه؟ کی این‌قدر مریضه که بتونه همچین کاری بکنه؟ می‌تونی بری، فقط همین نزدیکی‌ها باش اگه خبری شد، سریع برسی.
_بله قربان.
شیری در حال خروج لبخند محوی زد و در را بست.
(سه روز بعد)
هردو کاراگاه در اتاق احمدی نشسته بودند. هنوز به پرونده‌ی قبلی فکر می‌کردند. قاتل وسواس زیادی به خرج داده بود، هیچ ردی باقی نگذاشته بود.
کاراگاه شیری بلند گفت:
_به‌نظرت چرا اعضای بدنشون رو برداشته؟
کاراگاه احمدی جواب داد:
شاید برای یادگاری، یا مثل خلاف‌کارای قدیمی که نشونه‌ای می‌ذاشتن تا معروف شن.
در همین لحظه، تلفن زنگ خورد. احمدی گوشی را برداشت، چیزی یادداشت کرد و گوشی را قطع کرد. سریع بلند شد:
مورد جدید داریم. ظاهراً شبیه قبلیه. پاشو بریم.
چهل دقیقه بعد، به ویلایی در اطراف تهران رسیدند. چند مأمور از قبل آنجا بودند. منطقه‌ای سرسبز با درختان چنار بلند. سربازی آن‌ها را تا محل قتل برد. یک زن، برهنه با موهایی که به سقف آویزان شده بود، صورتش پر از خون و بریده شده، پای چپش بریده و به‌درستی بانداژ شده، شکمش دوخته شده بود. آثار ضرب و شتمی روی بدنش دیده نمی‌شد.
هردو کاراگاه شوکه شده ایستادند. کاراگاه شیری زودتر به خودش آمد و در اتاق چرخید. پشت زن، علامتی سوخته‌شده شبیه قلب دیده می‌شد که درونش حرف (م) حک شده بود. اتاق خالی بود، تنها یک صندلی در گوشه دیده می‌شد.
چیز زیادی نمی‌شد گفت، جز اینکه قتل شباهت زیادی به قبلی داشت. هردو کاراگاه اتاق را ترک کردند و جلو ساختمان ایستادند تا گروه جرم‌شناسی وارد شود.
(دو ساعت بعد)
نتایج اولیه‌ی کالبدشکافی رسید. احمدی بلند خواند:
قربانی دختری بیست ساله به نام سوگند بوده که با سم کشته شده. آخرین بار ساعت ۹ شب گذشته دیده شده که تنها به سمت خانه‌اش می‌رفته. ویلا متعلق به فردی مسنه که سال‌هاست خارج از کشوره و وارثی نداره. نکته‌ی جالب اینه که جای بریدگی تازه بوده و کلیه‌اش هم برداشته شده.
کاراگاه شیری پرسید:
_فهمیدی چطوری این‌قدر سریع مطلع شدیم؟
آره، صبح یه تماس ناشناس داشتیم با صدای رباتی. خبر داد. سیم‌کارت غیرقابل ردیابی بود و جالبه که متعلق به خود  قربانیه....
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.