قتل،خون=هنر : بخش هفتم

نویسنده: Navazande

روز بعد
کارآگاه احمدی پشت میزش نشسته بود، به صندلی تکیه داده و پشت سر هم سیگار می‌کشید.
نیم ساعت هم از حضورش نگذشته بود که یک پاکت کامل را تمام کرد.
از چشمان خسته‌اش می‌شد فهمید که تمام شب را بیدار مانده.
صدای در آمد و شیری وارد شد.
– صبح بخیر، کارآگاه.
احمدی نگاهش نکرد. فقط سری تکان داد.
شیری پرونده‌ای به دست داشت. آن را روی میز گذاشت.
– این نتایج کالبدشکافی اجساد داخل ساختمان مسلخ‌شده‌ست...
احمدی وسط حرفش پرید، بی‌آن‌که به او نگاه کند:
چطوری این کار رو می‌کنی؟
– چه کاری؟
اینکه یه‌جوری رفتار می‌کنی، انگار اون اتفاقات دیروز یه چیز عادی بوده؟
این‌بار به صورت شیری نگاه کرد.
شیری، مستقیم در چشمان او زل زد و بی‌وقفه جواب داد:
– برام عادی نیست... خیلی هم اتفاق بزرگیه.
ولی نمی‌خوام با شوکه‌بودن یا توقف، به قاتل فرصت بیشتری بدم تا توی شهر بچرخه.
با ذهن متمرکز بهتر می‌تونم کار کنم.
احمدی سری تکان داد. دوباره به صندلی تکیه داد و سکوت کرد. حالتی افسرده داشت.
– اون یارو... اونی که دیروز از اداره اومده بود، با سیبیل چخماقی... امروز پیداش شده؟
– تا جایی که من خبر دارم، هنوز نیومده.
احمدی سیگار دیگری روشن کرد.
– سیگار می‌کشی؟
– نه، ممنون.
– برو بیرون... یه کم دیگه میام. جزئیات پرونده رو بررسی می‌کنیم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.