قتل،خون=هنر : بخش هشتم

نویسنده: Navazande

کارآگاه احمدی در سالن انتظار به شیری پیوست، اما حتی نگاهی هم به پرونده نینداخت.
– «بهم بگو، داستان چیه؟»
شیری مکثی کرد، بعد گفت:
– «جنازه‌ای که پیدا کردیم، مربوط به چهار نفر متفاوته. دو‌تاش همون‌هایی‌ان که توی جعبه بودن و به اداره فرستاده شدن. یکی داخل ساختمون پیدا شده، و از آخری هنوز هیچ خبری نداریم.»
– «راجع به قتل بعدی چی می‌دونیم؟ همون که توی مزرعه بود...»
کارآگاه احمدی چشمانش را بست. یادآوری آن صحنه‌ها برایش سخت بود. سردردی شدید به سراغش آمد. روی صندلی کناری نشست.
– «خوبید، کارآگاه؟»
– «آره... نه... نمی‌دونم. همهٔ اینا یه‌خورده زیادیه برام...»
کارآگاه احمدی تاب تحمل این حجم از خشونت را نداشت. او برای سرقت‌ها، قتل‌های اتفاقی و جنایت‌های معمول آماده شده بود، اما این میزان از دیوانگی را حتی در فیلم‌ها هم نمی‌توانست تصور کند.
شیری گفت:
– «احتمال می‌دیم شبیه همون قتل تو خونهٔ متروکه باشه... همون که حرف ام  رو روی بدن مقتول حک کرده بود. این یکی هم کبدش بیرون کشیده شده، و هیچ چیز دیگه‌ای دستگیرمون نشده. نه از هویت مقتول، نه این‌که دقیقاً کجا این اتفاق افتاده. فقط می‌دونیم حداقل سه روزه که جسد اونجا بوده.»
کارآگاه احمدی با صدایی آهسته گفت:
– «تحقیقاتت رو بیشتر کن... راستی، از رامتین خبری داری؟»
– «مرخصی گرفته. خواسته یکی دیگه رو جاش بفرستن.»
و کاراگاه احمدی لنگان لنگان به سمت دفترش رفت.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.