چوبه دار : قسمت چهارم:قهرمان مردم باش
0
7
1
6
_چرا قبول نمیکنی؟بیا قهرمان این مردم باش._ولم کن جوون. خیلی وقته این کار هارو بوسیدم گذاشتم کنار.
_الان وقتشه.الان وقتشه که قهرمان مردم باشی!
_نه.اونا با من آخرین بار کاری رو کردن که هیچوقت سراغشون نمیرم!
_مگه چیکارت کردن؟
_ولش کن
_بگو.چیکارت کردن؟
_هی!سالهای دور در مبارزه با شیطان بودم.هنوز هم نمیدونم کجای جاده رو بد پیچیدم که منو به اون روزگار انداختن. وقتی در مسیر خانقاهی شیطان بودم،شنل پوشا هاش منو گرفتن. اون دیلم کوفتی رو فرو کردن تو دهنم و کل گلوم رو زخم کردن. عزرائیل اومد. چشم یک نفر رو که اونجا بود از حدقه در آورد و در یک قابلمه آپز کرد و بهم گفت:بخور. منم گفتم:چرا باید بخورم؟ یک چاقو رو فرو کرد تو شکمم و گفت:اینجا من سوال میپرسم.بخور.
مجبور شدم و یکیش رو گذاشتم دهنم و بلافاصله از دهنم انداختم بیرون.
عصبی شد. سر من رو داخل قابلمه ای که این چشم هارو آپز کرده بود کرد و من رو توش خفه کرد. وقتی بیدار شدم توی این کلبه چوبی ایی که داری میبینی وسط جنگل بودم. بخاطر همینه که نمیخوام باهاشون ضد بیوفتم.)
........
.....
....
_الان وقتشه قهرمان مردم باشی!بیا و انتقامتو ازشون بگیر،الان وقتشه!بیا جهان رو نجات بده.
......
....
.....
_شاید تونستم بیام.