روانی عاشق : قسمت اول 

نویسنده: Zara_XAL


سلام ؛ من جاناتان لوتر هستم میخوام براتون داستان زندگی تاسف بار خودم رو تعریف کنم  .... خب الان برمیگردیم به ۲۰ سال پیش زمانی که من با ماریان رِی ازدواج کردم ، ماریان عشق زندگی من بود کسی که از دوران مدرسه و دانشگاه میشناختم . انگار تمام زندگی ام به او گره خورده بود . 

دو سال که از ازدواجمون گذشت صاحب یه دختر خوشگل شدیم خانواده ی خوشحالی بودیم ، ماریان معلم مدرسه بود و منم مدیر عامل یک شرکت صنایع غذایی بودم ، وضع مالی خوبی داشتیم و در کنار دخترمون دینا  شاد بودیم اما این شادی ادامه نداشت .... 

تا اینکه یک روز توی شرکت یه اتفاقی افتاد و مجبور شدم شب رو خونه نرم به ماریان زنگ زدم و گفتم عزیزم من امشب نمیتونم بیام خونه و بعد به کارم ادامه دادم تا اینکه نزدیک ساعت ۶ صبح روز شنبه ۶ مارس ۲۰۰۴ (تاریخی که بد بختی من شروع شد ) به خونه برگشتم و وقتی اون صحنه رو دیدم همونجا دوست داشتم خودکشی کنم ؛ وقتی در خونه رسیدم‌ دیدم در بازه دویدم داخل روی دیوار ها جای خراش ناخن و خون بود گریه میکردم چون می دونستم اتفاق بدی افتاده تا اینکه رسیدم به اتاق در رو که باز کردم با جسد تکه تکه شده دخترم و جسد لخت و چاقو خورده ماریان رو دیدم به روی زمین افتادم و شروع کردم به داد زدن و گریه میتونم بگم چند ساعتی شُک بودم درکی از محیط نداشتم دنیا روی سرم خراب شده بود ، همسایه ها جمع شدند و زنگ به پلیس زدند ولی من هنوز حال خودم نبودم هیچی نمیفهمیدم ، وقتی پلیس رسید تیم اورژانس اومد و از من رسیدگی کردند  حتی نمیتونستم حرف بزنم .

وقتی اجساد رو بردن دو روز بعد نتیجه پزشکی قانونی اومد ، قبل از قتل ، به ماریان تجاوز شده بود و بعد به قتل رسونده بودنش جسد دخترم دینا هم که تکه تکه شده بود تشخیص داده شد که قاتل یه بچه یک ساله رو با ۲۵ ضربه چاقو به قتل رسونده اونقدر که بدن بچه تکه تکه شده ..... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.