داستان عاشقانه ماه ودریا
اسم ماه میراندا و اسم دریا دنیز بود
دنیز عاشق میراندا و میراندا هم عاشق دنیز بود
دنیز همیشه منتظر میراندا میماند تا بجای میترا(خورشید )بیاید
دنیز از میترا متنفر بود چون میان او و میراندا فاصله می انداخت
میراندا او را دوست داشت چون میوانست خود را در او ببیند
و به میراندا میگفت تو از میترا هم زیباتری با وجود لک هایی که داری
و میرندا در جواب به او می گفت تو هم زیبایی عشق من چون انقدر شفافی که من خود را در تو میبینم
آنها آرزو میکردند که ای کاش میتوانستند همیشه کنار هم باشند ولی افسوس که میترا میان آنهاست.
ولی هماندساعت هایی که در کنار هم بودند بهترین ساعاتی بود ،هست،خواهد بود که داشتند،دارندو خواهند داشت.
پس عاشق شدن دردسر های خودش را دارد.........
پایان
ولی از الان به بعد میخوام یه رمان راجب آبان دخت بنویسم
پس بزن بریم
خب از اسمش مشخصه که در آبان به دنیا اومده
خب آبان دخت متولد 18 آبان ... 13هست
او درخانواده ای پولدار متولد میشه و ته تغاری مامان و باباش هست
او یک برادر به اسم آراد و یک خواهر دوقلو به اسم تینا ونینا دارد
خب به نظر شما چند سال از آبان دخت بزرگتر اند؟
بهتون میگم آراد 7 سال و تینا و نینا 4 سال از او بزرگتر اند.
خب حالا میخواهم شخصیت های خانواده آبان دخت خودش از نظر ظاهری و رفتاری بگم
پدرش(میلاد): او صورتی دراز و مو های لخت مشکی و چشم ابرو مشکی و دارای پوست سفید است
او یک مهندس است و مهربون ترین مرد دنیاست و همین طور باشعور ترین فرد است
مادرش(سارا): او صورتی گرد و موهای موج دار قهوه ای و چشمانی میشی رنگ و مژه های فر و دارای پوست سفید است
او یک د کتر است و مهربون و دلسوز و.......است.
کیان(بچه اول): دارای صورتی دراز و چشم های قهوه ای و موهای مجعد دار مشکی و پوست سفید است
شیطون ولی باهوش است
تینا و نینا(بچه دوم و سوم): این دوقلوها از نظر ظاهری شبیه هم هستند یعنی دارای صورت گرد و سفید با موهای لخت مشکی
و چشم های میشی رنگ هستند. از نظر رفتاری نینا شیطون تر از تینا است.
و حالا بریم سراغ آبان دخت (بچه آخر): او دارای پوست سفید و دراز وچشم های میشی رنگ و موهای موج دار قهوه ای روشن و مژه های فر دارد. آبان دخت مهربون و شیطون و مثل آب زلال و شفاف است.
خب خب صبر کنید حالا ماجرای زندگی آبان دخت قشنگمون را شروع میکنم از زمانی که به دنیا می آید تا زمان مرگش را میگم
براتون. اول قبل از اینکه شروع کنم چند تا نکته بگم:
1.اگه وسط داستان یدفعه حرف زدم به این دلیل که خسته کننده نباشه
2.فک کنم موقعی که شخصیت جدید میارم تو داستان مجبور بشم یه بند بهش اختصاص بدم جداگونه.
3. من عادت ندارم جمله بندی کنم و ترجیح میدم عامیانه حرف بزنم و زیاد دوس ندارم چیزی را توصیف کنم.
4.اگه میبینید زیاد از (و) استفاده میکنم چون با لب تاپ تایپ میکنم.
فصل اول
آغاز زندگی
سارا حامله بود و قرار بود 1آذر زایمان کند. او یک دختر کوچولو تو شکمش داشت. او تصمیم گرفته بود اسم دخترش
را تیدا بگذارد ولی کیان و تینا ونینا مخالف بودند و میخواستند اسمش عسل باشد.
روز 18 آبان سارا فهمید که قرار است دختر کوچولوش به دنیا بیاد سریع به میلاد زنگ میزند و خبر میدهد
میلاد سارا را به بیمارستان میبرد. دکتر ها و پرستار ها به سراغشان می آیند و سارا روی تخت میخوابد و میلاد بالا سر او
دست های او را میگیرد و میگوید: سارا تو تینا و نینا را طبیعی به دنیا آوردی پ اصن نگران نباش من همیشه پیشتم.
سارا دختر کوچولو به دنیا می آورد و میلاد به سارا میگوید: این دختر قرار بود آذر به دنیا بیاید ولی امروز به دنیا آمده و بهتر است اسمش را آبان دخت بزاریم. سارا قبول میکند و میلاد لب های سارا را میبوسد.
سارا برای اولین بار به آبان دخت شیر میدهد ولی امان از دست میلاد که او هم بعد از اینکه آبان دخت خوابید او هم سارا در بغلش فشار میدهد.
پدر و مادر سارا و میلاد به عنوان هدیه به آبان دخت هر کدام یک سکه میدهند. وقتی سارا و میلاد وارد خانه میشوند بچه ها سارا را بغل میکنند.
میلادهم به سارا یه سکه میده.
6 ماه بعد
آبان دخت شروع به بابا گفتن و راه رفتن میکند به هرحال به سارا رفته دیگه و آبان دخت میان خواهرانش و برادرش محبوبیت زیادی پیدا میکنه. اینقدر شیرین است که دلت میخواهد بخوریش.
یک سالگی
سارا و میلاد برای آبان دخت تولد کوچیک یک سالگی میگیرند و آبان دخت کیک را می اندازه زمین و همه شروع به خندیدند میکنند ولی سارا حرص میخورد آخه کی اینا را جمع میکنه.
میلاد میره یه کیک دیگه میخره اونم چه کیکی یک کیک آهویی بزرگ میخره سارا هم کیک های روی زمین را جمع میکنه بچه ها هم با هم بازی میکنند. میلاد با کیک وارد میشه بعد از کلی عکس و فیلم رقص زمان فوت کردن شمع ها میرسه که سارا به جای آبان دخت کوچولو فوت میکنه و آبان دخت بعد از خوردن شیر از سینه های سارا به خواب عمیق میره.
ساراکیان و تینا ونینا را به اتاق هاشون میبره و براشون داستان میگه تا بخوابند.
فامیل ها
خانواده میلاد
پدر میلاد(حاج داوود): کارخونه دارمهربون و به شدت پولدار هستش.
مادر میلاد(سوسن): خانه دار مهربون و زن آقا داوود.
خواهرمیلاد(مریم):آرایشگر و از نظر ظاهری،به سوسن جان رفته یعنی موهای فرفری قهوه ای و چشمای عسلی و پوست سفید داره
و یه شوهر و سه تا بچه داره و 3سال از میلاد بزرگ تره.
شوهر مریم(نیما): یک اتوگالری داشت که ماشین های برند خارجی داشت و مو های مجعدار قهوه ای پوست سبزه و چشمهای قهوه ای روشن داره و مهربون و سخاوتمنده.
اسم بچه های مریم ونیما: آرشام 3سال از-> (لیانا و دیانا )اینا هم خب به خانواده شان از نظر ظاهر میروند دیگه.
خب این از خانواده میلاد که معرفی شدند.
پدرسارا(حاج حسین): رییس بانک بوده و بازنشسته میشه و یه باغ ویلایی بزرگ داره و مهربون و سخاوتمنده
مادرسارا(بهار): خانه دار مهربون و زن آقا حسین.
برادرسارا(کاوه): یک شرکت به اسم کیکاووس دارد و عضو یه خیزیه است و از نظر قیافه صورتی دراز وسفید وچشمانی قهوه ای سوخته و موهای لخت مشکی دارد و 6 سال از سارا بزرکتر است.
زن سیاوش(هلیا): بهترین دوست سارا هست و یک آموزشگاه موسیقی به اسم برنا دارد و از نظر ظاهر صورتی کشیده و زرد رنگ و چشمانی قهوه ای و مو های موج دار قهوه ای دارد.
اسم بچه های کاوه و هلیا : دوقلو دختر و پسر به اسم آیدین آیلین هست
خواهر سارا( درسا): 3 سال از سارا کوچکتر بود و تازه وارد دانشگاه داروسازی شده بود و از نظر قیافه مثل سارا بود وتنها تفاوتشان این بود که مو های لخت مشکی دارد و هنوز ازدواج نکرده است.
خب خب اینم از معرفی فامیل ها
بریم سراغ آبان دخت کوچولومون
5سالگی
آبان کوچولو ما الان 5 ساله شده و قراره بره مهد کودک و خوش بگذرونه. سارا آبان کوچولو به مهدکودک سرزمین رویا ها میبره و او را ثبت نام میکنه. آبان دخت وارد کلاس میشه و کلی دختر و پسر اونجا همسن خودش میبینه و با اونا بازی میکنه در اونجا یه پسری به اسم سامیار را میبینه که بهش یک کلوچه میده. آبان دخت سریع میان دوستاش محبوب میشه و با آنها بازی میکنه.
آبان کوچولو ما شیطون بلاست وقتی میره خونه مامانجون و آقاجونش مرغ هاشون را بغل میکنه نترس و شجاعه و تنها اذیتش اینکه عین مامانش هی کم میشه و سارا از نگرانی دق مرگ میشه.
یک روز سارا در بیمارستان مشغول بررسی بیمارها بود به او از مهدکودک تماس میگریند به او مگیند که آبان دخت گم شده. سارا فوری به میلاد زنگ میزنه و خبر میده و سریع میرن مهدکودک و همه جا را دنبالش میگردند همین طور که سارا دنبال آبان دخت میگشت یکدفعه آبان دخت را میبینه که داره با یه گربه کوچولو بازی میکنه و از تغذیش ذاره بهش غذا میده. سارا خیالش راحت میشه وآروم آروم سراغش میره وبغلش میکنه و میگه
چطوری اومدی اینجا؟! نگرانت شدیم!!! دختر خوشگلم.
_ مامان من این گربه رو دیدم و دنباش کردم مثل اینکه یکی از پاهاش زخمی شده واس همین داشتم کمکش میکردم.
آفرین دخترم ولی عزیز مامان باید به خاله میگفتی تا او هم بدونه و هم کمکت کنه و هم نگرانت نشه خوشگلم.
_ باچه مامان . مامان میشه این بچه گربه رو بییاریم خونه و ازش مرقبت کنیم؟! لطفاااا!
بله خوشگلم.
_مامان ممنونم مامان میشه اسمش رو بزاریم الیور؟!
البته دخترم گربه ماله خودته پس هر اسمی دوس داری بزار.
سوار ماشین میشن و به طرف مهدکودک میرند سارا به میلاد زنگ میزنه و میگه آبان رو پیدا کردم .
وقتی سارا همراه با ابان کوچولو وارد مهد کودک میشه از مدیر مهدکودک معذرت میخواد و با آبان کوچولو به خونه بر میگردند.
سارا به میلاد میگه
آبان دخت کوچولومون امروز رفته بود به یک بچه گربه کمک کنه و اسمشم گذاشت الیور دیدیش؟!
_آره اگه میدونستم عاشق حیواناته براش یک حیون خونگی میگرفتم !!! برای پیش دبستانیش جیکارکنیم ؟!! کجا بنویسیمش؟!!
نمیخوای مهد کودکش را عوض کنیم؟!
نه نمیخواد مقصر که ن مدیره بوده ن دخترمون بعدشم ما کیان و تینا و نینا را هم اونجا میگذاشتیم پس این اتفاق دلیل نمیشه که اونجا زیاد خوب نباشه. برای پیش دبستانی ای که کیان وتینا و نینا را گذاشتیم اونجا ثبت نامش میکنیم.
_باشه هرچی تو بگی عشقم.
بچه ها مشغول بازی بودند سارا هم تصمیم گرفته بود که فعلا پیش بچه ها بمونه و به بیمارستان نره میلاد هم همینطور.
سارا و میلاد از اینکه دختر کوچولوشون پیششون بود خوشحال بودند.
دیگه وقت خواب بود سارا بچه ها را خوا باند. سارا اومد تو اتاق و دید شوهرش که حموم رفته و با حوله خوابیده سارا هم از اونجایی که به حمام رفته بود پیش شوهرش میخوابد. میلاد به سارا میگه.
_چند وقته که به شوهرت نرسیده ای!
و سارا بغل میکنه و شروع به بوسیدنش میکنه که سارا میگه
ولم کن میلاد من خوابم میاد بزار برای یک شب دیگه
_اما عشقم من الان میخوام چون خیلی خیلی خوشگل شدی! لطفااااا!!!
باشه ولی درحد نیم ساعت بیش از این نمیتونم
_ مرسی عشق قشنگم الان دست به کار میشم دوست دارم خیلی خیلی زیاد
منم همین طور میلادجونم
و شروع میکنن لب های همدیگه را بوسیدن میلاد مو های سارا نوازش میکنه و آروم آروم سارا را برهنه میکنه و.............
وبعد از نیم ساعت تو بغل همدیگه به خواب میروند و میلاد خدا رو شکر میکنه که سارا زنشه و براش چهار تا بچه به دنیا آورده
و هنوز خوشگله.
6 سالگی
_مامان میشه دوسام را دعوت کنم؟!
البته حالا کیا هستند؟!
_ام خب 5 نفرند اسم هاشون سامیار ملیسا آنیسا آراد و نگین.
باشه دخترم دعوتشون کن .
که همان موقع کیان تینا نینا هم همین در خواست را از سارا داشتند. که سارا میگه
بچه های خوشگلم عزیزهای من نمیشه چون تولد مخصوص آبان دخت هست پس نمیشه دوستانتون را دعوت کنید.
بچه ها ناراحت میشن ولی آبان دخت به سارا میگه.
_ مامان لطفا بهشون اجازه بده !!!!!
باشه دخترم فقط بخاطر تو
بچه ها خوشحال میشن و آبان دخت کوچولو را بغل میکنن. پس با این حساب مهمان ها این افراد میشن : فامیل ها و دوست های آبان دخت کوچولو و دوست های کیان(آرش و باربد و بردیا) و دوست های تینا و نینا(هانا و بیتا و آتوسا و تارا)
خب برای این افراد دعوت نامه میفرستند. خب خب بالاخره روز تولد از راه میرسه
روز تولد
آبان دخت کوچولو یه لباس عروس آبی میپوشه و یک تل نقره ای میزنه و سارا براش سایه آبی میزنه وخط چشم براش میکشه. خود سارا یه لباس مجلسی قرمز و مشکی میپوشه و میلاد هم با او ست میکنه.
کیان کت وشلوار میپوشه و به موهاش ژل میزنه . تینا و نینا هر کدام یک لباس عروس زرد میپوشند و سارا براشون سایه زرد و خط چشم میکشه. که مهمان ها از راه میرسند و کادو میارند
#پارازیت=> دیگه کادو ها چی بودند و از طرف کیا بود را نمیگم مگه پاتختیه و یا شما ها فضولین؟!! دیگه تصور کردنش با خودتون ما که فضول نیسیم...................................................................................................................
خب خب میلاد با یک بزرگ آبی میاد که روش نوشته تولدت مبارک پرنسس آب ها آبان دخت عزیزم و روی کیکش یک شمع 6 میگزارند و شروع میکنن به عکس گرفتن و رقصیدن و ............... کادو ها را باز میکنند که از طرف فامیل اسباب بازی و از طرف دوستاش عروسک و از طرف سامیار گردن بند و از طرف دوست های کیان عروسک و از طرف دوستای تینا ونینا عروسک مداد شمعی و دفتر نقاشی عطر یک گل کاکتوس هدیه گرفت.
دیگه موقع شمع فوت کردنه و آبان دخت الیور را تو بغلش میگیره و آرزو میکنه و شمع ها را فوت میکنه
حالا موقع خوابه و مهمونا کیک را خوردند و رفتند وسارا بچه ها حموم میبره و بعد آنها میخواباند و خودشم میره یک دوش میگیره ومیاد پیش میلاد میخوابه.
این از فصل اول که تا 6 سالگی بود!!!