خواب های مشترک : بخش هفتم:حدس و نجات
1
2
2
8
تانیا با گام هایی مردد اما مصمم حرکت کرد.
دیوار های سرد و سنگی با نقوشی محو و پر رمز و راز دو سوی راهرو را احاطه کرده بودند. هرچه پیش تر می رفت تاریکی فضا بیش تر در بر میگرفت و نور کم رنگی که از جای نامعلوم به سختی می تابید . سایه های وهم آلودی روی دیوار می انداخت.
صدای برخورد پاهایش با سنگ فرش های قدیمی، در سکوت سنگین راهرو پیچید . راهرو پیچ در پیچ بود و گویی بی پایان می نمود ، جایی که هر قدم او را عمیق تر به دل تاریکی و راز های پنهان می کشاند.
ناگهان ، کف زمین زیر پایش کمی فرو رفت . 《تق ! 》
صدای ضعیفی شنیده شد ... و بلافاصله ، دیوار رو به رو باز شد و اتاقی نمایان شد . اتاقی وسیع ، با دیوارهایی پوشیده از ساعت های کهنه . ساعت هایی با عقربه های ایستاده ، بعضی شکسته،و برخی دیگر که با سرعتی غیر طبیعی به عقب می چرخیدند.
وسط اتاق،میزی سنگی قرار داشت و روی آن یک جعبه ی فلزی قرار گرفته بود. روی جعبه نوشته ای با خطی قدیمی حک شده بود:
《هر اشتباه،خاطره ای از تو خواهد ربود.》
در کنار جعبه ، چهار برگ کاغذ کهنه قرار داشتند. روی هر کدام یک معما:
۱_من چیزی ام که با شکستنم، هیچ صدایی بلند نمی شود چه کسم؟
۲_ هرچه بیشتر از من برداری، بزرگتر می شوم.
۳_بی صدا می آیم ،بی صدا می روم، اگر نگاهم کنی ناپدید می شوم.
۴_همیشه در آینده ام، اما هرگز به آن نمی رسم.
تانیا لحظه ای چشم هایش را بست. صدای راوی در گوشش پیچید:
《حافظه ات قیمت این مسیر است. انتخاب کن با آگاهی یا با ترس ... اما انتخاب کن.》 seya moon#
جدیدترین تاپیک ها:
یک سوال
eliasjavaheri
|
۲۴ تیر ۱۴۰۴