خواب های مشترک : بخش هشتم: خاطره های ربوده شده(پایانی)

نویسنده: Stysh9009_

صدای خشک و سرد توی گوش تانیا می‌پیچید، مثل خنجری یخ‌زده که آرام آرام توی مغزش فرو می‌رفت:
«هر اشتباه، خاطره‌ای از تو خواهد ربود…»

کلمات، سنگین و مرموز، مثل وزنه‌ای نامرئی روی شانه‌هایش فشار می‌آوردند. هر بار که این جمله را می‌شنید، تکه‌ای از وجودش به آرامی در حال جدا شدن بود. پلک‌هایش خشک و سنگین بودند، قلبش به شکل غیرطبیعی و سریع می‌تپید و نفس‌هایش به سختی بالا می‌آمدند. موهای کوتاه و مشکی‌اش پریشان و نامرتب، مثل شاخه‌های سیاهی که در باد سرد رها شده‌اند، روی پیشانی‌اش چسبیده بودند. قطرات عرق سرد روی گردنش می‌لغزیدند و احساس می‌کرد دارد بیشتر و بیشتر از خودش دور می‌شود، مثل تکه‌ای شکسته که هیچ‌راه بازگشتی ندارد.

چشم‌هایش را که باز کرد، خود را در یک تخت فلزی سرد یافت؛ تختی که دستان لرزانش به بندهایی محکم بسته شده بودند. دیوارهای سفید و بی‌روح اتاق، خاموش و بی‌احساس، فضای خفقان‌آوری ایجاد کرده بودند که هر نفس را سنگین‌تر می‌کرد. هر صدای دور و نزدیک در این اتاق کوچک، به اندازه یک فریاد بلند به گوش می‌رسید.

صدای قدم‌ها از راهرو نزدیک شد، صدای در باز شد و پرستاری وارد شد. چهره‌اش خسته و بی‌رحم بود، چشمانی که هیچ ردی از همدلی نداشتند. سرنگی بزرگ و پر از مایعی سرد و بی‌رنگ را در دست گرفت و با لحنی سرد و تهدیدآمیز گفت:
«کی می‌خوای خواهرتو فراموش کنی، تانیا؟ بس کن دیگه… اون مرده.»

این کلمات مثل پتک کوبیده شدند روی سرش. تانیا لرزید، بدنش از سرما و وحشت به لرزه افتاد. اشک‌ها، آرام و بی‌اختیار، روی گونه‌هایش سرازیر شدند. صدایش شکست و با بغضی که نمی‌توانست پنهان کند، زمزمه کرد:
«آناااا… نباید بمیره… نباید…»

پرستار بدون اینکه حتی لحظه‌ای مکث کند، سرنگ را بالا برد و با لحنی بی‌رحم ادامه داد:
«واقعیت همین‌جاست، بازی تموم شده.»

تانیا نمی‌توانست هیچ‌چیز بگوید، فقط اشک‌هایش را پاک کرد و به سقف خیره ماند. سکوت سنگین و سرد اتاق، تنها صدای هق‌هق و نفس‌های ناهنجار او را همراهی می‌کرد. هر بار که سرنگ به بازویش نزدیک می‌شد، انگار تکه‌ای از وجودش را می‌کاشتند.

اما در عمق ذهنش، صدایی هنوز نجوا می‌کرد، صدایی که نمی‌خواست باور کند:
«آنا… تو فقط یادگاری نیستی، تو بخش بزرگی از منی… تو نباید بمیری.»

و بازی لعنتی، بی‌وقفه، دوباره و دوباره ادامه داشت…  
 پایان! seya Moon#
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.