بالاخره،بعد از کلی سوال و جواب بین تانیا و انا بازی شروع شد.
دشت سرسبز ناگهان تغییر کرد و یک دیوار نورانی و متحرک جلویشان ظاهر شد، دیواری که کلمات درخشان رویش به ارامی شکل می گرفتند.روی دیوار نوشته شده بود: برای عبور باید حقیقتی را که از خودت پنهان کرده ای آشکار کنی!
سوال اول: چه چیزی از دست داده ای که هنوز دنبالش می گردی؟
تانیا و انا به هم نگاه کردند و سکوتی سنگین فضا را پر کرد.
تانیا نفس عمیقی کشید و گفت:
«من...آرامش»
سپس نوبت به آنا رسید. او با صدایی نرم پاسخ داد:
من گذشته ای که هرگز نتونستم فراموش کنم...»
وریتِ(حقیقت در فرانسوی)
سوال دوم:کدام خاطره ای تو را می ترساند اما هنوز فراموش نکرده ای؟
تانیا چشم هایش را بست و پاسخ داد: وقتی انا رو توخیابون دیدم و نمی دونستم چرا نمیتونستم انا رو فراموش کنم.
انا سرش رو پایین انداخت و با ارامش گفت:
«حس تنهایی که همیشه توی خواب هام می مونه.»
وریتِ(حقیقت در فرانسوی)
دیوار نورانی به آرامی فرو ریخت و راهی تازه در برابرشان باز شد.
صدایی نرم وتهدید آمیز در گوششان پیچید:
هر اشتباه، خاطره ای از شما خواهد ربود.» seya Moon#