سرگردان : امتحان مزخرف

نویسنده: Zeynoo

سه شنبه 19تیر _ 5:22 بعد از ظهر

سلامی دوباره بر شما ای دوست من .
حالت خوب است .
خداروشکر حال من که افتضاح است .
آخرین بار که دیدمت دیروز بود نه؟ 
معلومه که دیروز بود ، ولی برای من اندازه ی یک هفته تمام طول کشید .
اول از اتاقی که توش بودم بهت بگم . رنگ دیوار سفیدبود اما خیلی کثیف و تیره ، چند تیکه از رنگ دیوار ریخته بود و آجرای آجری رنگ زیرش معلوم بود ، یه تخت گوشه اتاق بود که از قیافش معلوم بود قدیمیه و رنگ روکشش صورتی جیغ بود یعنی دخترونه بود فکرشو بکن دخترونه . تازه این که خوبه یه پنجره 10*10 داشت که دو متر بالا تر از تخت بود تازه درمم قفل می کردن که مثلا تقلب و اینا چیزی پیش نیاد . یکی نیست بگه این اتاقه یا سلول انفرادی .
منو توی اون اتاق زجر آور تنها گذاشتن و رفتن . بعد از اینکه رفتن منم سریع پریدم رو تخت که جیر جیر کرد . صدای خیلی بدی می داد . با هر تکونی که می خوردم جیر جیر می کرد .
یه نیم ساعتی تو اتاق تنها گذاشتن منو بعد در باز شد و شام اومد یواش یواش غذام رو که یه نوع سوپ لزج ولی خوش مزه بود خوردم که وقت زود تر بگذره و یکم وقتم پر بشه . آخه می دونی توی اون نیم ساعت حوصلم خیلی سر رفته بود .
انقدر یواش غذامو خوردم که فکر کنم اندازه ی یک ساعت طول کشید غذا خوردنم .
بعدش یهو برغا رفت و صدایی گفت :
-خاموشی وقت خاموشیه همه بخوابن صبح ساعت 7 باید بیدار بشین .
آخه کدوم خون آشامی ساعت 10 خوابش می بره . 
ببین ما ها یه چیزی تو بدنمون داریم مثل کافئینه ولی قوی تر بعد اون می تونه ما رو تا 4 صبح بیدار نگه داره و 7-8 صبح بیدار کنه .
حالا اینا می خوان این ماده رو چجوری دفع کنن که خوابمون ببره ؟ نمی دونستم .
خب بعدش تو همین فکرا بودم که یهو خوابم برد صبحم یهو بیدار شدم .
برام خیلی تعجب آور بود که چجوری خوابم برده بود و صبحم زود بیدار شده بودم .
(که البته بعدا فهمیدم که یه موسیقی زیری وجود داره که خون آشام ها رو به خواب فرو می بره )
خب بعد از اینکه وقت صبحانه و ناهار کسل کننده تموم شد . نوبت آزمون شد .
یه خانمی اومد و در اتاقم رو باز کرد و منو به اتاق امتحان بردن . 
اونجا حدودا 50 تا میز بود و 75 نفر آدم 50 نفر امتحان می دادن 25 نفرم مراقب امتحان بودن . والا هرکسی که می دیدشون حتما می ترسید .
بعد از 10 دقیقه که همه ی میز ها پر شد و همه نشستن ، یه عالمه A4 آوردن و به هر کی یدونه دادن . جلوی همه کاغذ رو به سمت سفیدش می ذاشتن . یهو زنگی رو به صدا در آوردن که یعنی امتحان شروع شده . کاغذ رو بر گردوندم . فکر کردم الان از قوانین مون سوال میاد . که با صحنه وحشتناکی رو به رو شدم ؛ که احتمالا چون براش آمادگی نداشتم برام وحشتناک بود
همه سوالات کلا 3 تا بیشتر نبود . همشون درباره خودمون و تفکراتمون بود :
1- برای چی می خوای عضو مجموعه ی د.ب.ی.خ باشی ؟


2-نظرت درباره ی آدما .


3- درباره ی چیزایی که دوس داری و اخلاقیاتت بنویس .


هر سه سوالای مزخرفی بودن .
که من هم بهشون همون جوری جواب دادم که می دونستم دوست دارن جواب بدم :

1- برای چی می خوای عضو مجموعه ی د.ب.ی.خ باشی ؟ 
چون بدی را از بین می برد . 

 2-نظرت درباره ی آدما . 
نمی دونم چون تا حالا ندیدمشون .

 3- درباره ی چیزایی که دوس داری و اخلاقیاتت بنویس .  
من دوس دارم بدی رو نابود کنم 
جنگجو و عالی و بازم عالی هستم


می دونی اولین جوابم واقعا عین واقعیت بود .

دومیش هم حدودا واقعی بود ولی خب من آدم دیدم .

سومیشم کلا الکی نوشتم .

اینم از جوابام دستمو بالا بردم که یعنی امتحانم تموم شده . بعد منو بردن بیرون و به بابام زنگ زدن و گفتن بیاد دنبالم و الان خونم منتظر جوابای امتحان .



راستی حرف از جواب امتحان شد باید برم ببینم جوابش اومده یا نه . فعلا وایسا الان میام و بهت می گم .
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.