سرگردان : مایکل

نویسنده: Zeynoo



سه شنبه 19تیر _ 5:48 بعد از ظهر


می دونی یه خبر خوب و یه خبر خیلی بد برات دارم .
خبر خوب رو اول می گم :  
من قبول شدم .

و خب خبر خیلی بد هم اینه که :
باید به یه اردو یادگیری برم که شکار و این جور چیزا رو یاد بگیرم .

تا اونجایی که من فهمیدم این اردو عه کلا 4روزه . ولی خوبیش اینه که هر چی بخوامو می تونم با خودم ببرم از قضا تو رو .
اووم ببین این اردو از فردا ساعت 6 صبح شروع می شه . پس فکر کنم هنوز یه 8 ساعتی وقت برای آماده شدن داشته باشم . بذار ببینم چه وسایلی می خوام بردارم .

لیست وسایل مورد نیاز اردو .

1_ یه دفترچه برای یاد داشت.
2_یه خودکار 
3_دو تا خودکار اضافه (برای روز مبادا)
4_یه دست لباس
5_دفتر خاطراتم (منظورم خودتی)
6_یه چند تا کتاب برا خوندن که حوصلم اونجا سر نره 
7_چند تا دستمال(حالا شاید نیاز شد )
8_دو دست لباس اضافه (مطمئنم نیازم می شه)


و خب همینا اگه چیز دیگه ای بود باز هم اضافه می کنم
بریم وسایلو بریزیم تو ساک سرمه ایم



6:35 بعد از ظهر

باورت نمی شه اگه بگم جمع کردن وسایلم تا الان طول کشیده . 
نصفش به خاطر این بود که نمی دونستم چه کتابایی رو باید با خودم ببرم . آخه می دونی من اونقدرام کتاب نمی خونم ولی کتاب زیاد دارم چون تعریفشونو از بقیه شنیدم گرفتمشون که بعدا بخونمشون و یه جورایی بعدا من تا الان طول کشیده یکی از این کتابام درباره خون آشاماس که یه قسمتایی ازشو تا الان خوندم و حالا دیگه می دونم نظر آدما درباره ی ما ها یه چیزی بین خفاش خون آشام و آدمه که بین انسان ها هستن و خون آدما رو می خورن و توی روز نابود می شن .
واقعا نمی دونم چنین مزخرفاتی چجوری به ذهنشون رسیده ، دلیل نمیشه وقتی فقط پوستمون کمی حساسه بگن توی روز میسوزیم ونابود میشیم .
خب دیگه بگذریم . فکر نکنم بتونم کتاب بردارم هر چی فکر می کنم می بینم کتابام درباره ی خون آشاما و ابرقهرمانای مزخرفه  مثل اینکه ما ها بین آدما خیلی طرفدار داریم .
پس کتابو از لیستم حذف می کنم . ام بقیه وسایلم که آماده کردم . و چیزیی هم به ذهنم نمی رسه که نیازم بشه پس دیگه هیچ کاری به جز منتظر موندن ندارم .



7:38 بعد از ظهر 

منتظر ، منتظر ، منتظر ، منتظر منتظر



10:58 شب

از بیکاری خسته شدم فکر کنم دیگه بهتره بخوابم



چهارشنبه 20تیر _ 5:50 صبح

الان تو ماشینم و داریم می ریم سمت اردوگاه که خارج از شهره .



6:07 صبح

الان رسیدیم . دارن اونایی که اومدن رو به صف می کنن .



6:39 صبح

یه آقایی که از سرتا پا مشکی پوشیده بود منم برد توی اون صف . یه آقایی اومد جلومون که اونم کلا سیاه پوشیده بود تنها فرقش این بود که یه پاپیون قرمز هم بسته که فکر کنم نشون می داد اون اونجا رئیسه . اون مرد شروع به حرف زدن کرد : 
_سلام به همه ی شما که برای آزمون تلاش کرده و قبول شدین .
شما اومدین اینجا برای اینکه بتونین به بهترین شکل شکار کنین . خب بهتره بدونین توی این اردو با معجونای مختلف و وسایل مورد نیازتون کار می کنیم و صد البته یه چند تا شکار تفریحی هم داریم . 
از اینا که بگذریم باید بدونید من رئیس اینجا هستم و من شما رو در این اردو رهبری می کنم تا بتونید جزو بهترین مامور های ما در جهان بشین .
خب مثل اینکه حدسم درست بود .
_ما شما رو به اتاقای دو نفره ای می فرستیم و بهتون برگه ی قوانین و ...ورورورورور ... رو می فرستیم .
راستی شما آزمون نهایی تون رو باید با هم اتاقی تون انجام بدین . حالا هم به صف بشین چند مامور شما رو به سمت اتاق هاتون می برن .
--------------------------------------------------
و خب من الان تو یه اتاقم که خب اتاق خوبیه یا بهتره بگم از اون زندان قبلی بهتره ؛ دو تا تخت داره و یه پا تختی بزرگ که دو تا کشو داره بینشونه و دو تا کمد کوچولو که کنار تخت ها هستن . هم اتاقیم قیافش یه جوریه چشماش درشت و دماغش کوچیکه و مو های بور داره ، یکم زیادی مغرور و تو خودشه ، همیشه فکر می کنم کت شلوار بپوشه و یه جورایی کاملا برعکس منه و معلومه از من هم خوشش نمیاد چون همون موقع که فهمید من هم اتاقیشم یه اخمی کرد و بهم گفت :
_باورم نمی شه یه خون آشام همیشه خندون هم وجود داشته باشه . 
خب درسته که من زیادی می خندم ولی دلیل نمی شه اینجوری بگه خب مگه چیه همش خوش حال و خندون باشم ؟
بعدش دستشو به سمتم دراز کرد و گفت :
_مایکل
تعجب کردم ولی دستمو بردم جلو:
_بهراد
_خوش بختم فقط امیدوارم این اردو رو برام خراب نکنی .
یکم مکث کرد و پشتش رو کرد به من و همونجور که به سمت تختش می رفت گفت :
_راستی می دونستی همیشه خندون بودن کاری می کنه که بعضی آدما گولت بزنن ؟
از حرفش تعجب کردم . می دونست که نمی دونم برای همین رفت و روی تختش دراز کشید .
منم رفتم و تو رو برداشتم.
می دونی واقعا حس می کنم این حرفش درست نیست وهمیشه باید بخندم .
نظر تو چیه؟



دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.