مدتی از تولدم میگذرد و هنو هیچ پیام یا نوشته ی جدیدی برایم در کتابی که از کتابخانه آوردام ظاهر نشده ... .
**
امروز این فکر به سرم زد که اگر در آن قرن مردم میتوانستند عشق خود را وارد کتاب عاشقانه دست نوشت خود کنند
حتما کتاب راهنمایی داشتند که بعد از عاشق کردن عشق خود آن را باز گردانند ... من هم برای همین دارم به کتابخانه میروم تا
کتاب راهنما برای نوشتن اینجور کتاب هارا پیدا کنم ، تا بتوانم بیشتر در مورد اینجور کتاب ها و عقایدی که یک نویسنده ی چنین کتاب هایی باید رعایت کند چه هست و چرا در آن زمان مردم برای رسیدن به معشوقه ی خود اورا وارد یک کتاب عاشقانه میکردند ... .
**
_سلام ?? ... پیر مرد ... .
پیر مرد هم جواب من را داد و گفت : ( مشکلی پیش آمده ??کاترینا )
به پیر مرد گفتم : ( نه میخواستم در باره ی کتابی که آن روز از شما گرفتم چند سوال کنم ??... . )
پیر مرد گفت : ( بپرس اگه بتونم جوابتو میدهم . )
_ آیا این کتاب ها کتاب راهنمایی برای نوشتن داستان داشتن ... .
پیر مرد کمی فکر کرد و با مکث گفت : ( دقیقا نمیدانم ولی ... شاید در لیست کتاب های قدیمی چیزی درباره ی آنها نوشته شده باشد . )
پیر مرد به سمت همان قفسه ای میرود که آن روز از پشت آن یک کتاب خیلی بزرگ در اورده بود ... پیر مرد بازهم مثل دفعه قبل یکی از قسمت های قفسه را فشار میدهد تا قفسه کتابخانه کنار برود ... .
پیر مرد نگاهی به صفحات کتاب میکند و میگوید : ( آری در باره ی چنین کتاب راهنمایی گفته شده است ... اما فکر نمیکنم ما چنین کتابی در این کتابخانه داشته باشیم ... . )
دیگر ناامید شده بودم گویا من را پنچر کرده باشن که پیر مرد گفت : ( اما فکر کنم شاید تعداد اندکی در کتابخانه های قدیمی پیدا شود ... اما بهتر است یکسر به کتاب های دست نوشته ی قدیمی ی زوار در رفته ی موزه ی کتا ب های باستانی و قدیمی شهر بزنی ... شاید در آنجا بتوانی کتاب مورد نظر خود را پیدا کنی . )
گویا که مرا به پنچر گیری بورده و پنچری ام را گرفته باشند ... چون خوشحالی و انرژی ی مضافی به من دستیافت که باعث میشد که من هرچه سریع تر خود را به موزه ی کتاب های قدیمی برسانم ... .
**
در موزه ی به آن بزرگی هرچه به دنبال آن کتاب راهنما میگشتم در بین آن کتاب هایی که در انجا بودند نبود ...
خانم کلوریا که یک باستان شناس بود با یک کارتون کوچک به سمت میز راهنمایی موزه میرفت .
به سمت خانم کلوریا میروم و از او میپرسم : ( خانم کلوریا شما کتابی با مضمونه راهنمای نوشتن کتاب عاشقانه در این موزه دارید ... . )
خانم کلوریا گفت : (نه در موزه چنین کتابی نداریم ... اما امروز در یک تحقیق باستان شناسی در یک خانه ی سنتی ی قدیمی کتاب دست نوشته ای با این مضمون پیدا کردیم ... که من آن را به همراه خود به موزه اوردم ... . )
به خانم کلوریا گفتم : ( من میتوانم چند روزیی آن کتاب را داشته یاشم ... حتما برای شما پس اش خواهم آورد ... . )
خانم کلوریا گفتن : ( چرا که نه کاترینا ... ولی مراقب باش که به این کتاب قدیمی صدمه نزنی چون قدمت این کتاب به چندین قرن قبل بر میگردد ... . )
من با خوشحالی کتاب را از خانم کلوریا میگیرم و اسم کتاب را میخوانم : ( کتاب راهنما برای نوشتن کتاب عشاق . )
... عشق کتاب ندارد ولی عاشقی خودش یک کتاب است ...
شعر از دوست عزیزم zahra1385far رمان نویس سایت فصل یک با رمان هایی همچون :
ژولین . عزیزم
عاشق نامرئی ، که هنوز شروع نشده
مادَرَم
محمد علی ابهراج سینک و
من و تو ، که از چندین داستان یک قسمتی تشکیل شده است .
... ادامه دارد ...