داستان های ze3255674534

لمس او 1 در حال تایپ

لمس او

۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

بعد از ازدواج من با پادشاه بالاخره توانستم عزت نفس داشته باشم . وقتی بخاطر نجات خواهرزاده ام از قصر به عنوان فراری ، فرار کردم با یک شنل پوش بنام هادس آشنا شدم ، مردی با دستکش هایی مثل دستکش های یک جلاد و چهره ای که همیشه از دید مردم پنهان است ( این یک داستان اقتباسی از فیلم دختر دیگر بولین و انیمیشن کوتاهی در مورد آهو و فرشته مرگ است)

0 0 1.2 K
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.