زندگی دوگانه : قسمت اول _دیدن سیاه پوش 

نویسنده: Zara_XAL

آماندا درحالی که داشت به خانه میرفت  درست در روز تولدش مردی سیاه پوش را دید که انگار او را تعقیب میکرد ؛ به راهش ادامه داد و به او توجه نکرد تا اینکه ناگهان یکی دستش را از پشت گرفت ، برگشت و همان مرد را مشاهده کرد ، به شدت ترسیده بود از شدت ترس صدا از گلویش بیرون نمی آمد ، مرد به او گفت : باید با من بیایی تا تو را به پیش پدرت ببرم . 
آماندا که دست و پای خود را گم کرده بود خودش رو جمع کرد و گفت : فکر کنم اشتباه گرفته اید آقا . من شما را نمی‌شناسم . لطفا دستم رو ول کنید . 
سعی می‌کرد دست خودش را آزاد کند ولی مرد آنقدر قدرتمند بود که حتی نمی‌توانست دستش را تکان دهد . 
مرد سیاه پوش گفت : نه تو را اشتباه نگرفته ام . 
و بعد با نگاه در چشمان آماندا او را بیهوش کرد و با خود برد . ...

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.