زندگی دوگانه : تولد دشمن
0
5
1
10
پس از مرگ جیسون همه گمان میکردند که جنگ تمام شده و همه چیز به حالت قبل برگشته اما این تازه شروع داستان بود ...
الیس پس از تماشای صحنه قتل پدرش و شکست انها در جنگ مصمم شد که هر طور شده از اماندا انتقام بگیرد و او را بکشد از این رو سفری را برای خود اغاز کرد و قسم خورد که تا راهی برای کشتن اماندا پیدا نکرده به نیکولاس برنگردد . او به سرزمین نموی رفت تا در انجا قدرتمند ترین و خبیث ترین جادوگر را ملاقات کند و از این رو راهی برای کشتن اماندا طلب کند .
.. بگذارید این سرزمین را برایتان توصیف کنم : سرزمینی پر از هیولا های تاریکی , لجنزار همه جا را فرا گرفته بود و بوی بد مراب همه را ازار میداد موجوداتی شیطانی شبیه به وزغ با غده های بزرگی از چرکی بر روی پوستشان که در مرداب زندگی میکردند و شرط گذر از ان مرداب اجازه انها بود
. الیس به انها گفت : ای نمایندگان مرداب ایا به من اجازه عبور میدهید ؟
+ فقط به یک شرط .
- هر چیزی که باشد قبول میکنم زیرا من باید بروم و جادوگر را ملاقات کنم
. + شجاعتت قابل تحسین است سرورم ; ما از شما تقاضا داریم که به غار دارستادیوم بروید و معجونی که از ان ما است و اکنون مار هفت سر ان را دزدیده را به ما برگردانید
- بسیار خوب من به این غار خواهم رفت و ان معجون را برای شما خواهم اورد
. و این بود شروع ماجرای .......