در محل مخصوص نقابداران گیاه، اعضای نقابدارن گیاه و خانواده هاشون همه ایستادند و یکی از مردان گروه که موهای سیخ سیخ و چشمان قهوه ای داره جلو میاد و پیر بزرگ گروه که یه ریش سفید بلند و چشمان آبی داره میگه: اسمت رو بگو فرزندم
مرد: من ولاد هستم
پیر بزرگ: من، پیر بزرگ تو رو رییس نقابداران گیاه معرفی میکنم، باشد که روح رییس بزرگ، جادوگر سیاه از تو محافظت کند و کمکت کند تا رییس بزرگ رو از بند اسارت آزاد کنی و محافظان معبد را شکست دهی
ولاد: از همه شما ممنونم، قول میدم به عنوان رییس جدید سربلندتون کنم.... و همینطور هم اون دوتا دختر خائن یعنی دیزی و ماریا که به همراه پدر و مادرشون به روستای گیاه فرار کردن رو از دم تیغ بگذرونم.... حداقل پدر و مادرشون روز فرار توسط پدرم کشته شدن ولی حیف که محافظان معبد گیاه نجاتشون دادن و پدرم رو کشتن
پیر بزرگ: بله، روح پدرتون در آرامش باد
یکهو یکی از اعضای گروه با لباس پاره میدوه داخل و میگه: محافظان معبد حمله کردن... هر 7 گروه
همه نقاب هاشون رو میزنن و ولاد میگه: کی رهبریشون میکنه؟
نقابدار: آستی، کدخدای روستای سلطنتی مثل همیشه
یکهو چندتا گلوله آتشین سمت محل مراسمشون پرتاب میشه و اونجا آتیش میگیره و نقابدارا میریزن بیرون و مبارزه شروع میشه و نقابداران گیاه و محافظان معبد باهم میجنگند و ولاد خودش رو به آستی که یه مرد میانسال با موهای جو گندمی و صورت خلوته میرسونه و باهاش روبرو میشه و میگه: رییس کل محافظان معبد، نبرد جالبی میشه
آستی: برام جالبه که مقاومت میکنید، بعد از زندانی شدن جادوگر سیاه باید شما هم نابود میشدید، خائن هایی مثل شما نباید زنده بمونن
ولاد: بچه هامون چی؟ اونا فقط بین ما بدنیا اومدن
آستی: بهتره تمومش کنیم
ولاد: بله
و باهم درگیر میشن و ولاد میاد با شمشیرش ضربه بزنه که آستی با سپرش دفاع میکنه و با شمشیرش میزنه به ولاد که ولاد با شمشیرش دفاع میکنه و میپره عقب و آستی با شمشیرش حمله میکنه ولی ولاد میپره و با جادو، کونای هاش رو از پشت توی کمر آستی فرو میکنه و آستی از پا میافته و ولاد بالای سرش میره و شمشیرش رو بالا میبره تا ضربه خلاص رو بزنه که بین اون و آستی کریستال درست میشه که کار عالیجناب اعظم سنگه و میگه: فرمانده!!!
آستی: عقب نشینی کنید
محافظان معبد عقب نشینی میکنن و میرن
ولاد: پیروز شدیم
پیر بزرگ میاد و میگه: نه کاملا، تلفاتمون کم نبود
همه به مخفیگاه که چیزی بجز سوختگی ازش نمونده میرن و ولاد به اجساد و به افراد زخمی نگاه میکنه و میگه: همشون جنگجو نبودن، بعضیاشون بچه و عضو عادی بودن
پیر بزرگ: همیشه همینطوریه، چون بعضی از ما خائن بودیم، همه ما رو به یه چشم نگاه میکنن، حتی میگن که بچه هامون هم بعدا بزرگ میشن و جنگ رو ادامه میدن
ولاد: این ظلمه
پیر بزرگ: موافقم.... محافظان معبد خیلی قوی هستند
ولاد: میگم که، چرا هر 7 نژاد محافظان معبد باهم حمله میکنن اون وقت ما تنهاییم؟ پس 6 نژاد دیگه نقابدار ها کجان؟ گوبلین ها، اوگر ها و الاگتا ها کجان؟ مگه همه ما به جادوگر سیاه خدمت نمیکنیم؟
پیر بزرگ: بخاطر اینکه که جادوگر سیاه از جادوگر سلطنتی شکست خورد و تازه اون موقع فقط نژاد سلطنتی وجود داشت و بعد از به وجود اومدن 6 نژاد دیگه با گذر نقابدارن 6 نژاد دیگه هم تشکیل شدند ولی هیچ وقت باهم به توافق نرسیدیم و ما 2000 ساله که یه رییس واحد نداریم برعکس محافظان معبد که رییس نژاد سلطنتی رییس همشونه و گوبلین ها، اوگر ها و الاگتا ها هم فقط به جادوگر سیاه خدمت میکنن
ولاد: پس اگر یه رییس کل داشته باشیم تمومه؟ میتونیم جادوگر سیاه رو از بند آزاد کنیم؟
پیر بزرگ: آره، ممکنه جواب بده
ولاد: پس من میرم
پیر بزرگ: کجا میرید قربان؟
ولاد: میرم که بقیه رو با خودم متحد کنم.... اگر بخوایم با محافظان معبد مبارزه کنیم به کل محفل سایه ها احتیاج داریم
پیر بزرگ: کار خطرناکیه قربان، بگذارید نماینده بفرستیم
ولاد: نه، خودم باید برم، به عنوان رییس نقابداران گیاه، خودم باید این کار رو انجام بدم
{در روستای سلطنتی، اتاق جلسات}
آستی در حالی که کمرش بخیه خورده و روی صندلی نشسته میگه: اطلاعاتون درست بود دخترا، تونستیم به نقابداران گیاه یه حمله کوبنده کنیم
یه دختر یازده ساله که اسمش ماریاست و موهای بلند سیاه داره که دسته جلوی موهاش از هر 2 طرف جلوی گوش هاشه و بقیه پشت گوش هاش و چشماش قهوه ایه میگه: خوش حالم که من و خواهر کوچیکم تونستیم به بانوی اعظم خدمتی کنیم
خواهر ماریا که اسمش دیزی هست و 9 سال داره و موهای دم اسبی سیاه و چشمان قهوه ای داره میگه: بله، منم خوش حالم
بانوی اعظم نژاد گیاه یعنی بانو سانیا که لباسی با دامن بلند به رنگ سبز داره و مو هاش بلنده و چشماش سبزه میگه: شما دوتا مثل دخترای نداشته ام هستید... امیدوارم یه روزی بشه که صداتون کنیم بانو ماریا و بانو دیزی
ماریا: خیلی ممنونم بانوی اعظم، با توجه به اینکه ما توی نقابدارن متولد شدیم، امیدوارم توی روستای گیاه جایگاه خوبی داشته باشیم
شوهر سانیا یعنی آرتور که موهای کوتاه و ته ریش قهوه ای رنگ و چشمان سبز رنگ داره میگه: نگران نباشید، قبول کردن بانوی اعظم همه چیزه پس اصلا مهم نیست که پدر و مادرتون و نسل ها قبل از شما نقابدار بودند