تصمیم بر نابودی پادشاهی گرفتم به جای اینکه یکی از سگ های پادشاهی بشم! : 1
3
17
2
5
انتقال بین جهانی یا همون اصطلاح ژاپنی ها تو این دنیا "ایسکای"
به دلیل ماهیت این پدیده هیچ سندی مشهود بر این قضیه وجود نداره و خیال پردازی های نویسنده ها باور اون رو برای اهل منطق سخت تر کرده اما هنوزم میشه لا به لای صفحات نابود شده تاریخ شواهدی دال بر این که بودن افرادی که میتونستن بین جهان ها سفر کنن پیدا کرد.
جمله بالا رو بیشتر افراد جدی نمیگیرن یا اون رو به عنوان یه داستان قبول میکنن اما برای اجمیل این متن معنای به خصوصی داره چون این این متن برای زندگی خودش هم صدق میکنه.
درسته اونم بین دنیا ها سفر کرده البته نه به خواست خودش؛ اولین دنیایی که اجمیل توش زندگی میکرد با این دنیا زیاد فرقی نداشت، انسان ها مثل همیشه گونه غالب بودن تکنولوژی به جزء چند مورد زیاد با این دنیا فرقی نداشت و جنگ ها...خوب بشر همیشه با خودش در حال کلنجار رفتنه اما دنیای قبلی با این دنیا دو تا فرق ویژه داشت اولی انسان ها میتونستن توانایی های فرا بشری داشته باشن و دوم سیاهچال های بین بعدی بودن که توی هرجایی میتونستن ظاهر بشن.
سیاهچال ها همیشه میخواستن انسان های دارای توانایی رو با هیولا ها به چالش بکشن؛ هنوز هیچ ***ف نکرده دلیل این پدیده چیه ولی انگار سیاهچال ها زنده هستن و فعالیت ماجراجو ها براشون حکم گرده افشانی رو داره البته اینم فقط یه نظریه اثبات نشدست.
چه خوب و چه بد وجود سیاهچال ها برای بشر مفید نمونش خود اجمیل که وقتی پانزده سالش بود تواناییش شکوفا شد اما متاسفانه توانایی اجمیل توانایی خاصی نبود حتی ماهیت رزمی هم نداشت اما به لطف منابع غیر قابل حمل و ارزشمند سیاهچال ها گروه های ماجراجو همیشه برای اجمیل یه جای خالی توی گروهشون نگه میداشتن زیرا با توانایی اجمیل"ایتم باکس پنج ستاره" میشد حتی یه تپه کوچیک رو هم از سیاهچال خارج کرد اما خب نداشتن توانایی رزمی یعنی نابرابر بودن سهم شکار با بقیه ماجراجو ها.
اما توانایی اجمیل انقدر درآمد داشت که اون بتونه مثل افراد مولتی میلیاردر به بدن خودش نانیت تزریق کنه چیزی که بشریت ازش به عنوان بزرگترین نقطه اوج، با کلمه جاودانگی ازش یاد می کرد البته جاودانگی فقط یکیش بود به دلیل ماجراجو بودن اجمیل میتونست از یه نوع نانیت نظامی خاص استفاده کنه که البته براش هم خیلی گرون تموم شد، به اندازه کل داراییش اما همینم خوب بود چون اجمیل برای رسیدن به یک زندگی رویایی میتونست تا وقتی که لازم بود کار کنه و بعدش هم فقط لذت بردن؟!
اما کل نقشه اجمیل برای پولداری تو دنیای خودش وقتی که نصف شب برای آب خوردن به اشپزخونه رفته بود نابود شد.
یه دایره نورانی که اجمیل ابتدا فکر میکرد یک سیاهچال در حال تولده اما با محاصر کردن اجمیل و کشیدن اون به مرکز خودش باعث شد تا اجمیل بفهمه تو چه بدبختی ای گیر افتاده.
همونطور که حدس زدید درسته این اولین انتقال بین دنیایی اجمیل به یه دنیای دیگه بود دنیایی که مردمش مثل مردم هر دنیای دیگه ای اون رو زمین صدا میزدن ولی تفاوت هاش با دنیای قبلی فاحش بود سطح ها، توانایی ها، شکاف های میان بعدی… هیچکدوم وجود نداشتن! حتی تکنولوژی هم به طور مسخره ای نسبت به دنیای قبلیش عقب مونده بود.
چه خوب یا چه بد این دنیا سیاهچال نداشت و این به معنی صلح بود البته اگر وحشیگری بشر رو حساب نکنیم.
پس از یه مدت افسردگی و غم اندوه اجمیل بالاخره به این دنیا عادت کرد ازش تاثیر گرفت و روش تاثیر گذاشت و با مردم این دنیا یکی شد.
چهار دهه از زندگی اجمیل توی این دنیا می گذشت اجمیل توانایی خودش رو داشت و گهگاه به طوری که اون رو تبدیل به یه موش ازمایشگاهی نکنه ازش استفاده میکرد و چیزی که کل پولش توی زندگی گذشته رو صرفش کرده بود داشت فایدش رو به طور عینی نشون میداد به لطف نانیت ها اجمیل هنوز هم مثل چهل سال پیش هفده ساله به نظر میرسید.
کلی دارایی از ماشین الات سنگین و تسلیحات بگیر تا انواع خوراکی ها که اجمیل همش رو داخل ایتم باکس ذخیره کرده بود، یه اپارتمان کوچیک و دنج و نانیت های توی خونش که بهش اجازه میده جوون بمونه یه روز اجمیل هوس کرد تا دوباره زندگی مدرسه ای رو تو سال 1450 تجربه کنه اما خب…
احتمالا سرنوشت باهاش قصد معاشقه داشت زیرا هر بار که اجمیل حس میکرد که بالاخره وقت لذت بردن از زندگی رسیده با بی رحمی هرچه تمام تر اون به آغوش میکشید.
اینبار هم یه انتقال بدونه هیچ راه برگشتی و یکی کابوس حتی بدتر از دنیای قبلی…