تصمیم بر نابودی پادشاهی گرفتم به جای اینکه یکی از سگ های پادشاهی بشم! : 3
3
7
2
5
(از اول کار تا الان اینجایی چی میخوای؟)
از زمانی که اجمیل وارد اتاق شده بود سیستم کنترل و پردازش نانیت ها مدام به او هشدار میداد تا اینکه اجمیل به وسیله دید حرارتی خود که یکی از ابزار های مفید برای برای اکتشاف سیاهچال ها در دنیای اولش بود توانست جسم نامرئی انسان نمایی را که خودش را به سقف آویزان کرده بود ببیند.
پس از اینکه اجمیل جوابی نشنید یک آه کشید(پس دوست داری اینجوری بازی کنی؟)در همان زمان اجمیل با تنظیم توان تفنگ انرژتیک روی کمترین حد به طرفه توده حرارتی شلیک کرد.
با برخورد گلوله های حاوی الکتریسیته به یک حفاظ جادویی و ریزش دیواره آن صدای خنده در اتاق طنین انداز شد(درست همونطور که به قدیس وحی شده بود!)
اجمیل که تا به حال فقط با دید حرارتی او را میدید از دیدن اینکه او ظاهر میشد مقداری شوکه شد(یه دیو؟)اما در مورد این دیو یک چیز عجیب وجود داشت و آن هم دو گوش گربه ای بود.
موجود انسان نمایی که تا کنون نامرئی بود اکنون به شکل یک نیمه انسان با پوشش نینجا که اجمیل انواع آن را در انیمه دیده بود ظاهر شد با دیدن اینکه اجمیل دفاع خود را در برابر او پایین نمی آورد دستپاچه گفت( باید مطمئن میشدم که قدیس اشتباه نمیکنه!)
اکنون که اجمیل می توانست ظاهر کامل او را ببیند به خودش شک کرد"به خودت مسلط باش گربه گرل تو واقعیت وجود نداره ولی تو تا حالا چند تا دنیا رو با چشم خودت دیدی" اجمیل چشمانش را بست و یک سیلی به خودش زد"احتمالا اثرات جانبی انتقال به این دنیاست".
(نیا؟)
اجمیل پس از دیدن اینکه توهم نزده بلافاصله تلفن همراهش را از فضای میان بعدی خارج کرد(از جات ت*** نخور!)
دختر نیمه انسان که از کارهای اجمیل گیج شده بود همانطور بی حرکت ایستاد تا اجمیل با وسیله ای که نمی دانست چیست اطرافش حرکت کند و کارهای عجیب و غریب انجام دهد.
(داری چیکار میکنی نیا؟)
اجمیل در حالی که آخرین عکس را گرفت گفت(تقصیر خودته که یه دفعه جلوی یه اوتاکو ظاهر میشی!)سپس تلفن را به دختر گربه ای داد.
(قدیس حتی درباره این هم میدونست!)دختر گربه غرق در تماشای تصویر خودش شد اما با احساس لمس فلز با بدنش وحشت زده به اجمیل خیره شد.
اجمیل در حالی که نیشخند میزد پرسید(قدیس در مورد شوکر چیزی بهت نگفت؟)
تررررزززز|صدای شوکر|
***
اگاهی آنیا رفته رفته در حال پر رنگ شدن بود تا بالاخره احساس کند که به صندلی اتاق محکم بسته شده"مطمئنم قدیس میدونست همچین اتفاقی میفته به همین دلیل بهم چیزی دربارش نگفت"
در مقابل آنیا فردی که با جادوی صاعقه او را بیهوش کرده بود روی یک صندلی دیگر نشسته بود و در حال بیرون دادن دود از دهانش بود.
(به اون میگن سیگار)
اجمیل که متعجب شده بود یک پک دیگر از سیگار کشید سپس آن را وارد آیتم باکس کرد(مگه میدونی چیه!؟)
آنیا علیرغم حالت تهوع و سردرد خفیفی که داشت با تکان دادن سرش به طرفین جواب منفی داد.
(پس…)
آنیا توان بلند صحبت کردن را نداشت اما به زور شروع به صحبت کرد(همه اینها نشانه هایی بود که قدیس گفت با گفتن اونا تو به پیامش گوش میدی)
اما اجمیل در مورد آنیا هنوز دو به شک بود، این چیزی بود که نگاهش قابل فهم بود.
(اگه میخواستیم همون اول دخلت رو می آوردیم)
(اگه میخواستین؟)
همان زمان سیستم نانیت به طور بی سابقه شروع به هشدار دادن کرد تا اجمیل بتواند از وجود نینجا هایی که در شومینه، پشت دیوار در راهرو، پشت پنجره و پشت سرش مخفی شده بودند آگاه شود(چی میخواین)
آنیا با یک تکان کوچک خود را از بند هایی که او را به صندلی بسته بودند آزاد کرد و پس از چند کش و قوس گفت(هدف ما نه تنها آسیب زدن به شما نیست بلکه محافظت از شما اولویت اصلی ماست)
اینبار نوبت اجمیل بود که گیج شود(فقط یه چیز رو بهم بگو از کی دستور میگیری و برای چی میخوای از من محافظت کنی)
با اشاره آنیا باقی نینجا ها ناپدید شدند(جدا از اشنایی ای که با قدیس دارم اساسا یه موزدورم و دلیل محافظت از شما حرف هایی بود که از قدیس شنیدم)
(حرف؟)
آنیا یک بسته کوچک را از جیب خود خارج کرد و با گذاشتن آن روبروی اجمیل ادامه داد(جناب قدیس گفتن در این باره نباید زیاد بهتون بگم اما چند تا چیز هست که باید بدونید اول اینکه ملکه سابق کشور رو اداره نمیکنه، ملکه سابق خیلی وقته کشته شده با این حال هیچکس خبر نداره البته به جز یک نفر)
"بیخود نیست که شکل و شمایل آغا محمد خان رو داره"
آنیا با باز کردن بسته گفت(و اما این)
اجمیل انگشتر نازکی را که هیچ نگینی نداشت برداشت(این چیه؟)
(مهارت شما آیتم باکس پنج ستارست ولی پنج ستاره بودنش به خاطر توانایی حافظه شماست)
آنیا دروغ نمی گفت زیرا این حقیقت داشت تمام چیزهایی که در آیتم باکس قرار می گرفتند مانند یک میخ بر دیوار حافظه کوبیده میشدند و از یاد بردن آنها غیر ممکن بود و در هر شرایطی ذهن دارنده مهارت را درگیر می کردند؛ خود اجمیل هر از چند گاهی تمام اشیاء موجود در ایتم باکسش را تخلیه میکرد تا ذهنش سبک شود.
اجمیل در حالی که هنوز به انگشتر خیره بود پرسید(نگفتی این چیه؟)
(این یه حلقه ابعادیه با فضایی که تقریبا با آیتم باکس شما برابری میکنه)
(چرا قدیس باید همچین چیزی رو برای من بفرسته؟)
(دونیچ فقط دنبال یه چیزه، اونم چیزهایی که تو ایتم باکس شماست اون از قبل میدونه که آیتم باکس پنج ستاره چقدر فضا داره برای همین با مصالح و چیز هایی که قراره به بلورین ببرین شما رو آزمایش میکنه، قدیس گفت با خارج کردن اون چیز ها از آیتم باکستون تا یه مدت خطر دونیچ از شما دور میشه)
اجمیل در حالی که یک سیگار جدید روشن میکرد به طرف پنجره رفت و به بازتاب آنیا در شیشه پنجره خیره شد(همه این چیزایی که گفتی حقیقت داره اما من یه چیز رو متوجه نمیشم؛ گفتن اینا چه نفعی برای تو و اون قدیس داره؟)
(سرنوشت؛ از روزی که شما به این دنیا احضار شدید یه وحی به قدیس ما نازل شد و پیامش فقط یه چیز بود مردی که ما رو نجات میده)
"سرنوشت ها؟"اجمیل در حالی که هنوز به دوردست خیره بود جواب داد(طرز کار این حلقه رو بهم بگو)
آنیا در حالی که حلقه را در دست اجمیل می گذاشت گفت(تخیل، تخیل کنید که همه چیز رو وارد این حلقه میکنید)
اجمیل با تمرکز کاری را که آنیا گفته بود را انجام داد و مقداری متعجب بود"اگه مردم این این سطح از تکنولوژی رو دارن پس چرا مثل غارنشین ها زندگی میکنن"ذهن اجمیل به طور شگفت انگیزی سبک شده بود و این نشان دهنده تخلیه آیتم باکس یود.
در همین حال آنیا منتظر اجمیل بود تا حلقه را تحویل دهد.
(این پیش خودم بمونه بهتره)
مردمک های چشم آنیا از تعجب گشاد شده بود(مطمئنید که همچین چیز خطرناکی رو میخواید پیش خودتون نگه دارید؟!!!)
اجمیل روی یک برگ کاغذ چیزی نوشت سپس نوشته را به آنیا داد و گفت(اینو به قدیس بده و سلام من رو بهش برسون )
پایان چپتر (⌐■_■)