خشم : قسمت چهارم: خاطرات مرده

نویسنده: ghaffarisamiyar

صدای رضا:
گاهی وقتا... احساس میکنم تو این دنیا نیستم. بهم میگن نابغه... ولی من نابغهی هوش و درس نیستم. من بلدم چطوری همه رو نابود کنم. من تو نابود کردن نابغه‌م. من تو خشم نابغه‌م... من تو فریب نابغه‌م... و این باعث چی میشه؟ یه مرد تو لباسِ دلقک؟ یه دزد تو ویلای لوکس؟ یا یه جنازه که به سرش شلیک شده؟ شاید...»**
همزمان، تصاویر:
- معتادانِ لاغر با چشمان گودرفته، زیر پلِ چوبیِ شهرک اکباتان، سرنگها را در رگهای کبودِ پا فرو میکنند.
- زنی جوان، بچهای مرده را در سطل زباله میاندازد و با دستهای لرزان موهایش را میخواهد.
- مردی در حال خماری، سرش را به دیوارِ آجری میکوبد تا دردِ بیرون را جایگزین دردِ درون کند.

---

### **۱۲ سال قبل: اوراقفروشیِ خاطراتِ مرده**
اوراقفروشی قدیمی در جنوب تهران. دیوارها زردرنگ از دودِ موتورها، زمین پر از لکههای روغن و تکههای آهنِ زنگزده. سه مرد لات با شلوارهای پارچهگُلدار و کتهای چرمِ پاره، پولهای کهنه را روی میزِ شکسته میشمارند. صدای موشها از پشت قفسههای پر از باتریهای فرسوده میآید.

**مرد ناشناس** (با کلاه کابوییِ خاکگرفته) وارد میشود. صورتش را سایهی کلاه پوشانده، اما دستهایش میلرزد:
**مرد:** «سلام... میخواستم برم.»
**فرید** (مرد ریشدار با دندانهای طلایی)، سیگارش را روی میز خاموش میکند:
**فرید:** «من فریدم. کجا میخوای بری؟»
**مرد:** «قتل انجام دادم... میخوام پاکش کنین. بعد منو بفرستین ترکیه.»
فرید به مردِ کناریاش (حسین) اشاره میکند که در را قفل کند. صدای قفل، سنگین و مرموز است.
**فرید:** «چقدر پول داری؟»
**مرد:** «بهقدی که راضیتون کنه...»
فرید خم میشود و کشوی میز را باز میکند. داخلش پر از گذرنامههای جعلی و عکسهای سیاهوسفیدِ مردانِ ناشناس است:
**فرید:** «اسمت چیه؟»
**مرد:** «نوید...»
**فرید:** (با خندهی خشک) «نویدِ گناهکار... باید هماهنگ کنم. شمارتو به این مرد معتاد (اشاره به فرهادی که پشت میز نشسته و سرنگ میزند) بده. بهت زنگ میزنیم...»

---

### **ورودِ اربابِ تاریکی**
چند ساعت بعد. سه دستگاه ماشینِ مشکی (لندکروز، بنزِ S500، بیاموِ بدون پلاک) با دودِ سیاه از اگزوزها، جلوی اوراقفروشی میایستند. مردی بلندقامت با کتوشلوارِ ابریشمیِ مشکی از بنز پیاده میشود. چهرهاش مثل مجسمهی مرمر، سرد و بیروح است. عینک آفتابیِ دودی، چشمانش را پنهان کرده. دستهایش بدون حلقه، ولی روی مچ چپش، ساعتِ رولکسِ طلایی میدرخشد.
**معین:** (با صدایی بدون احساس) «می‌شنوم.»
فرید با لرزش یک بسته پولِ ضخیم را پیشکش میکند. اسکناسها با نوارِ پلاستیکی بسته شدهاند، اما لبههایشان خونآلود است:
**فرید:** «آقا... اینا هست امروز.»
معین بسته را برمیدارد، انگشتانش به آرامی روی اسکناسها میکشد:
**معین:** «همین؟»
**فرید:** (عصبی) «آره آقا... همین.»
معین بسته را پرت میکند روی میز. صدای تقهی آن مثل شلیکِ گلوله میپیچد:
**معین:** «کمه... روزای پیش زیاد بود.»
فرید عرق میکند. دستش را به سوی کشو دراز میکند، اما معین پیشدستی میکند و تفنگ ساچمهای را از پشت کتش بیرون میکشد:
**معین:** (با لبخندِ سرد) «من به دزدا رحم نمیکنم... ولی دفعهی بعدی تکرار نشه.»
سوار ماشین میشود. پنجرهی بنز پایین میرود و دستش را بیرون میآورد—انگشتِ اشارهاش را مثل ماشه به سمت فرید میگیرد. **شلیکِ خیالی.**

---

### **زمان حال: پارکِ اکباتان، غروبِ نفرت**
رضا روی نیمکتِ شکستهی پارک نشسته. گردنبندِ کلاغ روی سینهاش زیر نورِ مهتاب میدرخشد. پدرش (مردی ۶۰ ساله با صورتِ چروکیده و ردِ سوزن روی بازوها) و برادر معتادش (احمد، ۲۵ ساله با موهای ژولیده و چشمهای زرد) از مه بیرون میآیند.

**پدر:** (با صدایی خشن) «رضا! بردار این معتادِ کثیفو ببر! خودتم گمشو از جلوِ چشمم!»
رضا حتی سرش را بلند نمیکند. دستش را به آرامی روی دستهی نیمکت میکشد، جاییکه چاقویی پنهان کرده:
**رضا:** «باز چیه؟»
**پدر:** (فریاد میزند) «چیه؟! تمام پولهام رو خرج مواد کرده! این و بکشید تو گونی بندازید دور!»
احمد به زمین میافتد، دستهایش را به سوی رضا دراز میکند:
**احمد:** (نالهکنان) «دروغ میگه... من هیچی نگرفتم...»
رضا برمیخیزد. قدش از پدر بلندتر است. سایهاش روی صورتِ پدر میافتد:
**رضا:** «من چیکار کنم؟ تو خودت ۲۰ ساله بوی مواد میدی... حالا احمد رو میخوای قربانی کنی؟»
پدر جلو میآید، بوی الکل از نفسش میآید:
**پدر:** (مسخرهکنان) «جا که داری... هر روز با کت شلوارِ چرم و ماشین بنز میای! میدونم با چی پول درمیاری... میدونم چطوری پدرت رو تحقیر میکنی!»
رضا چاقو را از پشت نیمکت درمیآورد. تیغه روی گلوی پدر میلغزد، اما قطع نمیکند—فقط یک خطِ نازکِ خون بیرون میزند:
**رضا:** (زمزمهوار) «پدر... اگه یه بار دیگه اسم بنز رو آوردی، گردنت رو میزنم. حالا برو گمشو... قبل از اینکه "خشم"مو ببینى.»  
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.